یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

این همه خواستنی بودم و طردم کردی ؟

این همه خواستنی بودم و طردم کردی ؟
‌حیف من نیست که این قدر تو را می خواهم ؟!
گذر از من که محال است ،
تو هرجا بروی دست خودت نیست
وَ برمی گردی !

نرگس_صرافیان_طوفان

همه چیز هم داشته باشی

همه چیز هم داشته باشی
اگر آن کسی را که باید کنارت باشد
و تو را در آغوش بگیرد،
نباشد
هیچ چیز نداری
هیچ چیز..!


سارا_مصلحت

تراژدی تلخی است...

تراژدی تلخی است...
زندگی شاعری که دفتری دارد
پر از عاشقانه های
بی مخاطب....


فاطمه باقرزاده

فلسفه ِی زندگی عشق بود!

فلسفه ِی زندگی عشق بود! نه آب و وحدت اضداد!
شروع هر چیزی عشق بود! نه مثلث و اشکال!
افلاطون درست میگفت! سقراطم همین طور!
ولی من تابع عشق بودم ! سفسطه ی موی یار!
پیچشش موها بود! راستی و حقیقت!
دوری از او بود !مغالطه و غلط!
سوفیست بازی نکن! با منه خسته راه!
مگر آن پیچشش و ندیدی!؟
به روی گونه ی یار:)

سیّد ستاره حیدری

عقل بیهوده سر طرح معما دارد

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد

در خیال آمدی و آینه قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد


بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند
قطره‌ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازی‌ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن‌ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری

ای فکرِ فیلسوف من به یونان تو

ای فکرِ فیلسوف من به یونان تو
آتن شدی که زاده شوم در جهان تو

سقراط سینه ی منی در شام آخرم
تلخی شعر مرا ,گواه شوکران تو

عشق تو پله ایست به دیواره ی امید
ترسم بیفتم آخرش از نردبان تو

کشتی کفرشدم ,دل می زنم به آب
غرقم اگر به داد من نرسد بادبان تو

آنقدرگریه کرده ام که شاید اشک مرا
دریا کند به دامن مازندران تو

بیتو جنون میزند به سرِسرنوشت من
لیلائیم که قیس شد در امتحان تو

هردو شدیم دشتی خوانان دشت غم
فایز ز داغ پری و الهام ز هجران تو

هم مشربی کجاست,که پیکی زنم به پیک
بالا زنیم جاممان را به یادِمانِ تو

در بر گرفت دیگری مرا به عشق و, آه
آمد بدر از نهان و نهادم به جان تو

کی خواب می رود سرم بر شانه ی کسی
کین سر سپرده ی تو باشد و ازان تو

روزم کنار دیگری سر می شود ولی
شب را چگونه سر کنم؟ بی بازوان تو

شیرین نبود ای خسرو خوبان من
هر جا که بوسه ای زدم جز بر لبان تو

یخ میکند نوشیدنی های نگاهم ولی
دبش است و داغ چای دلم در استکان تو

عشق تو آرش آرامشم اگر شود
سامان دهد مرز مرا تیر و کمان تو

بلبل به بغض بازوی گل را گرفت و گفت
کای گل نه خار است لایق امتنان تو

من نیز شاخه ی شعرهایم شکسته شد
با یاد تو و شعرهای باغ دهان تو

الهام امریاس

سِر اسرار دل و عشق

سِر اسرار دل و عشق
نه تو دانی و نه من
این شعر و غزل را
نه تو خوانی و نه من
از کوچه عشاق گذری باید کرد
ور نه هرگز نه تو مانی و نه من


مهدی_ادوین