| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
عارف آن است که جز دوست نبیند چیزی
عاشق آن است که جز عشق نداند کاری
از فروغ نظر پاک فروغی پیداست
که ندارد به جز از نیر اعظم یاری
فروغی بسطامی
طوفان گل و جوش بهارست ببینید
اکنون که جهان بر سر کارست ببینید
در سبزه و گل آب روان پرده نشین است
ماهی که درین سبزحصارست ببینید
قانع مشوید از خط استاد به خواندن
حسنی که نهان در خط یارست ببینید
آن گرد که بر عرش کله گوشه شکسته است
از جلوه آن شاهسوارست ببینید
این آینه هایی که نظر خیره نماید
در دست کدام آینه دارست ببینید
زان آتش پنهان که جهان سوخته اوست
افلاک پر از دود و شرارست ببینید
صائب تبریزی
ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
با این همه زنجیر
به رقص آی و رها باش...
حرف منّت نیست ، اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
#فاضل_نظری
"الفبای حق کُشی"
- خانم "الف" به بانک میرود. نوبت میگیرد.
شمارهاش ۱۳۵ است.
همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زود تر از او آمده
و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵.
شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد
و خوشحال بانک را ترک میکند.
- آقای "ب" راننده تاکسی است.
هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند.
امروز باران شدیدی میآمد.
آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.
- خانم "پ" پنجره را باز میکند و زیرسفرهای را داخل کوچه میتکاند.
- آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند.
وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.
- خانم "ث" فروشنده است.
کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان.
توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.
- آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند،
در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش برای گپ زدن.
این مثال ها را تا آخرین حرف الفبا هم میشود ادامه داد.
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همهی ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم
و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران.
حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین
میکنند
بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، دزدی و سواستفاده، طبیعی
ترین نتیجهی ممکن خواهد بود.
اما دلم در آتش بود و
سوزندگیِ این آتش را
در گلوی خود احساس میکردم...