ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه برده ایم
در امتداد راهرویی کوتاه
در یک کتابخانه ی کوچک فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم...همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما همزاد عاشقان جهانیم...
انسانم !
ساکت ، چون درخت سیب !
گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند ،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!
از : حسین پناهی
چیزی در دلم تکان می خورد
پلک هایم را که می بندم
از چشم هایم می غلطد
دست هایم خیس میشود
آسمان حرف هایم را به باران سپرده است
کاش دستان خدا پیدا بود
تا در آن وقت که بی حوصله وتنهایی
ودلت از غم دنیا مملو
بزنی تکیه برآن
وبخندی به همه رنج جهان
بـغـض داری؟
آروم نـیستی؟
دلت بـــراش تـــنــگــــــــ شده !
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری ؟!
اشکال نداره. . .
یــاد لحظه ای بیفت کـه ؛
اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــد، امـــــــا !
چشماشو بست ورفت
نسیـــم ، دانــه از دوش مـورچــه انـداختــــ . . . . .
مورچـه دانـه را دوبـاره بر دوشـش گرفــت و رو به خــدا گفــت:
...... گــاهــی یــادم مـــی رود کــه ، هستی. . . !!!
کـاش بیـشتـــر نسیــ-م بــوزد . . . . .
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهتمن پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب
نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...