یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تمام سفرهای پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع میشود

تمام سفرهای پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع میشود
جداشدن از یک امنیت
جدا شدن از یک قدرت
جدا شدن از یک وابستگی
جدا شدن از هر چیزی که فکر میکنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.

آمیزه ی سرشت منی تو، فرمان سرنوشت منی تو

آمیزه ی سرشت منی تو، فرمان سرنوشت منی تو
جبری و در مقابله با تو، دل حق اختیار ندارد...

حسین منزوی ...

باد را بگو آرام بگیرد

باد را بگو آرام بگیرد
مدت‌هاست
بی‌واسطه دوستت دارم

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر

ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار!
من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر

مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

فاضل نظری

قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی چه؟
قشنگ؛ یعنی، تعبیر عاشقانه اشکال.
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس...

و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن...

زنده یاد سهراب سپهری

بلبل سرمست برای خدا

بلبل سرمست برای خدا
مجلس گل بین و به منبر برآ

هین به غنیمت شمر این روز چند
زانکه ندارد گل رعنا وفا

مولانای_جان

من ایستاده بودم و

من ایستاده بودم و
تو از من می رفتی
پیچیده بود
صدای رفتنت در بادها
ستونِ زانوهایم می لرزید و
زمین خوردن
کم ترین تلفاتِ دور شدنت بود
باید تنهایی ام را
می زدم زیر بغل
بلند می شدم و چشمهایم را
به محلّ امنی برای گریه کردن می رساندم
گریه اما
درمانِ خوبی نبود
باید چشمهایم را محکم می بستم
نباید اشک زیادی از من می رفت
نباید می گذاشتم تو از چشم هایم بیفتی
مُردم تا زنده بمانم
نه بهار بود نه تابستان
نه پاییز بود نه زمستان
فصل ، فصلِ فاصله اَت بود
که دیگر با هیچ شعری نتوانستم پُر کنم

اگرچه مثل -درختی که خورده صاعقه- ام

اگرچه مثل -درختی که خورده صاعقه- ام
ولی هنوز پر از ساقه است سابقه ام

تو شادی و عقب افتاده سهم گریه ی من
من آمدم به امید "غم" معوقه ام

مدام فکر تو بودم سر نماز و خوشم
که لحظه ای احدی جز تو نیست دغدغه ام!

رفیق نیمه ی راهم! برای من کافیست
همین که چند قدم آمدی به بدرقه ام

هنوز پیرهنم را نشستم این همه سال
که جای بوسه ی تو مانده است بر یقه ام