یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مثل دری که بر پاشنهء فراموشی می‌چرخد

مثل دری که بر پاشنهء فراموشی می‌چرخد
به‌آرامی از نظر محو شد
زنی که دوستش داشتم
و بارها میان نوازش‌های من
همچون گوزنی مکانیکی به خواب رفته بود
و من در سکوت فلزی رٶیاهایش درد کشیده بودم.

ریچارد براتیگان

موزهء بی‌گناهی

بالاخره یک‌وقت ابرهای تیره از ذهن مه‌گرفته‌مان کنار می‌رود

و قادر به دیدن واقعیاتی می‌شویم که می‌دانیم دیگران مدت‌هاست فهمیده‌اند.


اورهان پاموک
موزهء بی‌گناهی

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی

بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می‌باختی
ما برای با تو بودن
عمر خود را باختیم...


فاضل نظری

پیش آی

پیش آی
و در اضطراب شو
ای دورِ زیبای تنها
تو ای تن...

باورش کمی سخت است، می دانم

باورش کمی سخت است، می دانم
اما بارها به ماه گفته ام طوری بتابد
که بغض راه گلوی پنجره ای را نبندد
مخصوصا اگر باد
با خاطره ی بلند پیراهن زنی وزیده باشد

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد
باغ ندارد
بهار نارنج ندارد
و آدم اگر دلش بگیرد
دردش را به کدام پنجره بگوید
که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

"لیلا کردبچه"

“تو را دوست دارم ”

“تو را دوست دارم ”
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند …

“احمد شاملو

ما در میان سنگ و سایه و زمان گام می‌زدیم

ما در میان سنگ و سایه و زمان
گام می‌زدیم
ما در میان عطر و برگ و هوا و مرگ
محو می‌شدیم
نور از دهان کهکشان تراوش کرد
نور از درون زمان نِشست کرد و روز شد
جمله برگ‌های سبز جهان قلب بود وُ _
قلبِ تو بود...