یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با نفسهایت به معراج غزلها می روم

با نفسهایت به معراج غزلها می روم 
شعرهای تو برای روح من پیغمبر است

گیسوانم در پناه شانه های محکم ات
مثل یک تصویرنایاب و کمی افسونگر است

"مریم ناظمی"

نگاهم که می کنی

نگاهم که می کنی
فصلِ کاشت
در مزارعِ قهوه ام
آغاز می شود
نفس بکش
کمی عمیق تر نفس بکش
تا در هوای گرم و معتدلِ نفس هایت
فصلِ برداشتِ لبانم
فرا برسد
تو همینطور
نفس بکش
من فنجان ها را
آماده میکنم ...!



"سمانه سوادی "

من روبروی آیینه می ایستم

من
روبروی آیینه می ایستم
موهایم را می بافم
و تو
انگشتانت را
لای موهایم
جا میگذاری...


"سمانه سوادی"

معشوقه چو آفتاب تابان گردد

معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد

چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

"مولانا"

شعرهای من،

شعرهای من،
همه بر وزن دل اند!
نه در بند آوا و هجا
نه اسیر قفس قافیه
رهاتر از رها
مثل برگ پاییز اند!
جدا ز شاخه ی دل،
به ناگه و
تک تک،
می ریزند!

فرشته سنگیان

بگذار دوستت بدارم

بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بی‌کرانِ درونم
رهایی یابم.
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم.
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم.
ای شیرین‌ترین آفریده‌ها !
با عشق می‌توانم
هندسه‌ی جهان را دگرگون کنم،
می‌توانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم...

دیدی هنوز یک ماه تا تخلیه وقت داری

دیدی هنوز یک ماه تا تخلیه وقت داری
مدام از بنگاه املاک
آدم می فرستند؟
دیدی مجبوری
در را باز کنی تا بیایند ببینند می شود جای تو را پر کنند یا نه؟
دیدی به همه جا سرک می کشند؟
حتی اتاقی که عطر آغوش هنوز از آن جا نرفته؟
تو که دیدی چقدر سخت است
خب کمی مدارا کن
این قدر با این و آن قرار نگذار
شاید خواستم و توانم بود که باز
خودم
به دلت بنشینم...

رسول ادهمی

همه جاى خانه را ساعت گذاشته بودیم .

همه جاى خانه را ساعت گذاشته بودیم .
با خود فکر مى کردیم هر چقدر بیشتر به ساعت نگاه کنى زمان دیرتر مى گذرد ..
و چه ساده
دیر مى گذشتند ..