| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
خاطره . . .
بغض می شود و اشک...
جاری می شود و دلت را میسوزاند،...
می خواهی زمان بایستد ...
و تا ابد آن اتفاقات را ...
توی مشتت نگه داری...
دلت می خواهد ...
محکم خاطراتت را بغل کنی ...
و ببوسیشان...
و یک دل سیر نگاهشان کنی...
و بگویی تو را محض رضای خدا ...
تازه بمانید....
نروید از خاطرش...
همانطور زنده که در ذهن من هستید...
در خاطر او هم بمانید...
می خـواهید زنده بمانید...
در خیال «او»ی دوست داشتنی زندگیتان....
خاطره...
نمیرود...
نمیرود.....
نمی رود...
#زیور_شیبانی
خدا . . .
گاهی . . .
به صورت لیوانی آب خنک است...
گاهی به صورت پسرکی ...
که به روی زانوان شما می جهد...
یا زنی افسونگر ...
و یا به صورت یک گردش کوتاه سحری....
خوشا به سعادت کسی که بتواند ....
او را در زیر هر نقابی بشناسد....!
#نیکوس_کازانتزاکیس
بچه که بودم
پائیز با روپوش از راه می رسید.
بزرگ تر که شدم، پسر همسایه بود ؛
سربازی که
اسمم را توی کلاهش نوشته بود.
مادرش می گفت:
گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.
آن وقت ها
دوستت دارم ها را نمی گفتند ؛
کشیک می دادند...
گفت : به خودت یه فرصت دوباره بده وارد یه رابطه شو
گفتم : هر رابطه ای یه وقتی تمومـ میشه چرا باید شروعش کرد؟
گفت : یه شیشه عطرمـ بالاخره یه روز تمومـ میشه چرا باید خریدش؟
مهم نیست کی قراره عطرت تمومـ بشه
مهم اینه که روزای زیادی رو برات قشنگ میکنه
بابک_زمانی
ترسیده ای؟
از که؟
از جهان؟
من جهانت
از گرسنگی؟
من گندمت
از بیابان؟
من بارانت
از زمان؟
من کودکی ات
از سرنوشت؟
من هم از سرنوشت می ترسم...