ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خیال من
با انفجار خنده هایت
آغاز شد و
با خنجر لشکر مژگانت
ویران،
من ماندم با،
نگاههای پرپر
که چون برگ خزان
در شب بی فروغ
با سوز گزنده ی نفسهایت
خاکستر شدند،
و هق هق بغض ها
که از ابر دیده هایم باریدند
و گلخندهای عریان و کبود
که در چنگ بادهای سرد غرورت،
پیوسته شکستند.
و فریادهای بی امان
که در انبوه سکوت سپید برف
جان باختند تا همراه
جوانه های یخ زده ی کلامم،
به سوی آغوش سرخ و تپنده زمین
شتابند و
عطش جان را باز
از دل خاکستر نگاه برافروزند،
و نجواکنان
سکوت سنگین برف را
در هم ریزند و
برافشانند پرچم های صلح شکوفه را
بر شاخه های سبز زخم
مژگان فتوحی