ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
شمیم روی نرگسهاست رویت
بسان عطر سنجدهاست بویت
تو با گلبوسه ها ،معنای عشقی
بسان شاخ مجنونهاست مویت
محمود رضا کاظمی
چشم در چشم و روی و تنت می بوسم
روی در روی شوم پیرهنت می بوسم
راحت جان منی قلب مرا راحت کن
روزگار دلی و ،شب سخنت می بوسم
محمود رضا کاظمی
سرایِ گیتی ندارد توانِ شرحِ فراق
چگونه شرح دهم تو را زِ حالِ فراق
تمامِ مدت عمرم گذشت امیدِ وصال
گذر نمود و نیامد حذر جدالِ فراق
امیدِ وصلِ دلانگیز چسان سَرای دلم
گذر گذشت و نیامد افولِ فصلِ فراق
به شوق وصلت گلها پرنده مشتاق بود
پرید به اوج کران ها رسید خزانِ فراق
کنون چه چاره نِمایم رِسم به وصلِ وصالِ
فتاده کاسه ی صبرم به اختیار فراق
به انتظار که باشم بَرَد به ساحل اَمن
سرورِ اهلِ فراغت رسید به غارِ فراق
اگر توانی مرا بود به ناتوانی هِجر
صلیبِ و تیغِ بُران بود کنم نثارِ فراق
شفیقِ مشفقِ حالم که بود خیالِ بهشت
قرین آتش هجر شد در اشتیاق فراق
بکوش به وصل وصالتِ نگر دلِ حافظ
نظر نمود و حذر کرد زِ قیل و قال فراق
حافظ کریمی
کاش قلبم عاشقِ ماهی به آن غایت نمی شد
در سپهرِ چشمِ من هرگز تو پیدایت نمی شد
لحظه ای که مهربان از پیشِ چشمانم گذشتی
روحِ تنهایم همان یک لحظه همپایت نمی شد
کاش وقتی آمدی در قلب و جان سُکنا گزیدی
آن چنان بودی که در اِقلیمِ دل جایت نمی شد
با من از سردی سخن می گفتی و نا مهربانی
سینه اَم سرشار و پُر گرمِ نفس هایت نمی شد
کاش مهرت در دل و احساسِ بی پروایِ من
چشمه ساری قدسی و انسانی و آیت، نمی شد
یا نمی دیدم جمالت، یا که چون بیگانه بودی
چشمِ من مبهوتِ چشم و شرمِ زیبایت نمی شد
جذبه اَت، در جان و دل آوازِ بیداری نمی داد
قلب اسیر و دل خوشِ اکسیرِ گیرایت نمی شد
کاش مستی بودم و دائم خرابی، در خرابات
سرنوشت اَم، در یدِ امروز و فردایت نمی شد
گر چنین بودم چو شاهی بی خبر از کارِ دنیا
حسِّ خاموش اَم اسیرِ درک و معنایت نمی شد
گر نبودی همچو شیرین، دلبری پروانه پیکر؟
جانِ مقصود این چنین مجنونِ سیمایت نمی شد
امیر ابراهیم مقصودی فرد
آیینه مرا دید ونخندید ای عشق
مبهوت شد و دچار تردید ای عشق
زل زد به دو چشم خسته و منتظرم
غم های مرا چه ساده می دیدای عشق
منوچهربرون
بماند هر چه در قلبم نهان است
بماند خانه ام ویرانه خانه است
بماند این تمام قلب خسته
بماند یار من نا مهربان است
نگفت از آفتاب چشم مستش
که شاعر بوده و آوازه خوان است
ندارد جان من جز آه و حسرت
بماند قلب او آتشفشان است
نپرسید از غم قلب شکسته
که نجلای دلم جان و جهان است
نگفت از راز عشق و دوستی او
بماند حسرت چشمش به جان است
رقیه نصیری
مثلا شکلات دوست داشته باشی
منعت کنند
مثلا برایش بمیری
دوری تجویز کنند
تو می میری
در خودت
تنهایی
حقیقت تو را خواهد کشت
کسی سراغت را نمی گیرد
نه به دوا می رسی
نه درمانی هست
تو تنهایی...
فروغ فرهام