یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در کوی عاشقان شب سرشار نور باشد

در کوی عاشقان شب سرشار نور باشد
هر غم ز کوی عاشق غرق سرور باشد
پهلوی عاشقان گر از غم شکسته بینی
ولله که عاشق یار جمله غرور باشد

ای دست آسمانی دستانِ خسته ام گیر
رنج جهان به جان زد جان ِخلاصه ام گیر
با دستِ خالی و رنج پیشانیِ سپیدم
باز آمدم به سویت دستِ بهانه ام گیر

مجید جاوید

عاشق تر از این کن که پریشان تو باشم

عاشق تر از این کن که پریشان تو باشم
آبادم از این عشق که ویران تو باشم

هرچند که دل بی سر و سامانِ تو گردید،
با بی سر و سامانی به سامانِ تو باشم

بگذار که تا خار و خَسَم گَرد برآرند
تا از نفَسِِ گرم تو طوفان تو باشم

تا سیر بسوزانی ام از دوریِ رویت ،
خوش می نگری،کوره ی سوزانِ تو باشم

با برقِ نگاه بازکن این ابرِ مرا تا،
پُر شور ترین لحظه ی بارانِ تو باشم

یا می کَشی یا می کُشی ام،هیچ غمی نیست
راضی تر از اینم که پشیمان تو باشم

قاسم یوسفی

ای مونس دل بشین تا راز دلم گویم

ای مونس دل بشین تا راز دلم گویم
چون سرو دراین گلشن یک جامه عریانم

صدپیرهن ازشادی برتن بدرانم من
درسوگ چو غمگینم چون سرزجهان رفتم

گفتی چودلت برمن دربارتو میبندد
درپرده بدم ناگه چون مست وغزل خوانم

من مست وخرابم تو ازباده نمیدانی
درمحفل مه رویان من مستم وشادانم

ور زانکه مراگویی کزبهرچه میگردی
چون گردتو میگردم میگردم ومیدانی

من مست وخرابم تو ازباده گریزانی

این راه به پایان شد تا باد فنا آمد.

محمد علی مقیسه

مهرت نشسته در دلم از دل جدا نمی شود

مهرت نشسته در دلم از دل جدا نمی شود
دل در وفای عشق آن دلبر رها نمی شود

ای ماه من فقط تویی با درد این دل آشنا
این درد لا علاج من دانی شفا نمی شود

رفتی کجا تو بی وفا آزرده ام زهجرتو
اندر فراقت ای گلم دل بی بلا نمی شود


سحرم نموده ای گلم با عشوه هایی دلنشین
پژه مرده ام چو بلبلی دل با صفا نمی شود

نازت به جان خریده ام یکدم بیا تو دربرم
این زندگی برای من بی تو بقا نمی شود

بیچاره گشته ام چنین آزرده حالم کرده ای
خون می چکد زدل همی بی تو رضا نمی شود

باشد نسیم هر زمان در فکر آن دلداده اش
دل تا ابد زدلبرم هرگز سوا نمی شود

شهربانو ذاکری دانا

این فاصله ها حل شدنی نیست..

این فاصله ها حل شدنی نیست..

این خاطره هم رد شدنی نیست..

نه که تو طبیبی به دردی باشی نه..

برعکس که دردی که درمان شدنی نیست..

من هیچ نخوردم..نه بردم..نه مردم..

که تو آیی..برایم این شدنی نیست..

از خانه به میخانه..خب توهم راضی باش..

ای عامل بد مستی من.مرا بهه شدنی نیست..

حال از منه افتاده.ز اسب گریزان بشو ای یار..

از اصل نیفتاده دلم که لگد مال شوم گم شو این شدنی نیست....

محمود خجسته

فصلی نو آغاز شد

فصلی نو آغاز شد
جای دیروز تهی از بودن
امروز سرشار از زندگی کرد
برگهای زرد پاییزی
نم نم باران عاشقانه
چو رخت بر بست
جایش لباس سپید آمد به میان
برون و درون روشن ز مهتاب
آغشته به خرده نگاه تازه
یاوری نیافتم در این سردی جان سوز
سیراب نشد لبهای کودک کار
همه در آتش خرامان ، گرم و نرم
او بدنبال جان پناهی کوچک
در شگفتم که روزی بود
دیروز و امروز و فردایی
نشد قلبم آگه زین بی وفایی
همه در صف ترنج و انار
او بدنبال لقمه نانی
در گاری رفتگران
خجل آمد وجدان در این درگه
که انسان یافتن سیری چند
من به یغما بردم
همه احساس و مهر
به چند جرعه عشق
کودک می شد سیراب
نمیدانم این قصه بود
یا درد بی درمان

حسین رسومی