ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آتش زدی بر جان من
ای جان و ای جانان من
گل در خزان زیبا بود
گل بودی در گلدان من
جانان من بودی همان
گنجینه ی پنهان من
وجدان خود گم کرده ای
دل را نبر از جان من
رفتی صنم همراه خود
بردی لب خندان من
باشم وفا تا مرگ خود
بر عهد و بر پیمان من
امیر حسام دیناری
امروز قدری به یاد تو افتادم و گریه کردم
هرچه داشتم ودارم را بتو من هدیه کردم
اشکهای چشمم راگواه هست که تومیدانی
نوشتم شعرهایم را هم به تو فدیه کردم
دیدم فرشته ای را که مرا به گریه انداخت
ضامنم شدو گفت که اورا بتو هدیه کردم
خودرا در وادی عشق دیده ام خوش است
غفلتی نکرده خود را هم وارد قریه کردم
آتش گرفتم و سوختم به یاد آن معشوقم
از راه دوری آمدم وخود را واردشریه کردم
از جعفری بخواه که هدیه کند این جان را
تقدیم تو کرده است آن را هم نسیه کردم
علی جعفری
ای کاش که میتوانستم تغییر زمان کنم
تا این دل خسته خود راکمی جوان کنم
فرصت نشد که زندگی کنم از بهر زندگی
یک یار تازه ای بگیرم و نقل مکان کنم
ایکاش سن زمین و زمان هم بهانه بود
تقدیر نمینوشتند و من هم به جان کنم
ایکاش پرستو میشدم وبه کوچ عاشقی
پرواز خود را به هم سوی کهکشان کنم
اینجا ببین که تقدیر من و تو رقم زدند
آتش بیار معرکه چون نیست فغان کنم
ما مردمان برده ایم و بزنجیرخورده ایم
این زنجیر بردگیست نمیشود بیان کنم
آئین ودین ومسلک خودعوض کرده اند
با کافران زمان هم نمیشود عیان کنم
ایجعفری خموش باش به شعر عاشقی
افسوس مخورکه هم چنین وچنان کنم
علی جعفری
عطرت را با گُلها پیوند زده ام
تا همه جا
پُر شود از
بویِ خوشِ بودنت
آگرین یوسفی
من شعر میخوانم تو را
غزل میگویمت
تا که شاید ذره ای جانم بیارامد ز درد دوریت
من طنین دلنواز بردگی سر میدهم
که جانا ،در امان باشد
من ز هر بیگانه ای ویرانه ام
من ز درد دوست ها دیوا نه ام
دشمنم یارم شد و دوستم بیدرمان من
لیک هر روز ازل من تورا سر داده ام
بایدی از دیدنت نیست نترس
من ز اندوه نبودت هر دمی جان داده ام
صبح و شب هرگز نشد باور بکن
من زمان را ۱ سالی میشود رد داده ام
جای قلبم را که کندم ماه پیش
جای آن سنگ بزرگی زاده ام
مغزم از دور تهیست
قلبم از دور به دست
من به هیچ
جانم که هیچ از هیچِ هیچ
باورم دارم که عاشق نیست هیچ
تا که امشب را گذر کردم عبور
تو میدانی که صبحی میشود زین راه دور؟
نرگس پاکدامن دنیوی
عاشق شدن برای تو کاری محال نیست
چون فرصتی که عشق بباری محال نیست
چون مثل ابرها که مست سخاوتند
در قلب تو ترانهی جاری محال نیست
مانند ابر مهر خودت را نثار کن
این کار از وجود بهاری محال نیست
یعنی که تو شبیه بهاری که در خودت
صدبار هم جوانه بکاری محال نیست
هم ابر و هم بهاری و این عشق ماندگار
از این همه شکوه که داری محال نیست
از این همه شکوه محبت که در تو هست
عاشق شدن برای تو کاری محال نیست
شبنم حکیم هاشمی