یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مادرم :

مادرم :
ریحان و نعناع در باغچه می کاشت
گلوبندی از بهار به گردن داشت
برای قمری ها خرده نان سفره می پاشید
مادرم :
خط گیسوانی طرفه داشت
دست هایش حنا یی و پر مهر
سخن هایش به لطافت باران
مادرم :
نه از خزان گله داشت
نه از داغ تابستان
زمستان هایش را به بهار می بافت
مادرم :
خانه را همیشه بهار کرده بود
و گل هایش بوی زندگی میداد
او تار و پود عشق بود
مادرم :
از فلسفه به کتابها
و از کتابها به خانه ما
کوچ کرده بود

فریدون یزدانی