ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
جان می داد آتش
زبانه می کشیدشعله
گویی
خیمه های حسین
می سوخت
درقلبم
سید حسن نبی پور
در روزهایی
که عمر از میانه می گذشت
و تکرار زندگی
لابلای خاطرات فراموش شده
آلبوم عکس هاراورق می زنی
عکس دختری باموهای بلندطلایی
ومردی باصورت زیباوشاداب
ایستاده چون سپیدار
حلقه ای بود
تاک دست هایش برشانه ی دخترک
وقت درلحظه ماند
دیگربار زندگی
کمرنگ می شود
تازه می فهمد که چندسال پیش
چه بی رحمانه
عشق رادرغروبی دلگیر
درآدینه ای غم انگیز
درآغوش خاکی سرد جاگذاشت.
سید حسن نبی پور
من چه کرده ام ؟
بافکرو اندیشه ام......
بازبانم.... چه کسی راآزرده ام
باچشمم
کدام گناه را رقم زده ام
باقلمم ..... چگونه سروده ام
حق کدام مظلوم را
به ظلم ستانده ام
یا سیلی ناحقی با دستم
حال که قدم خمیده و
بار حسرت بردوش من است
درآرزوی آرامشم
کاش کودکی بودم
در خوابی شیرین
سید حسن نبی پور
کاش می شد
اندوه را بسپاری
به دست باد
برای خیانت هزاران مسیروجوددارد
منفورترین راه
تظاهربه دوست داشتن است
غمگین می شوی
ودرمیان ناله های بی گناهان
سردرگم می شوی
سر رفته حوصله ی قلمم
وچه بی انگیزه
می نویسم برای تو
آب اگرلب می گشود
فریادمی کشید
به جای صورت ،سیرت خودرابشوئید
کلافه شده ام
دردوستداشتنت و
کسی که تظاهربه دوستداشتن می کند
اگر ابدیت باشد
درآنجاهم
عاشقت خواهم شد
پیک مرگ بود
پنهان می کرد دردهایش را
به وقت سفر
بال بال می زند
بر ای به آغوش کشیدنت
درغربت
درروزگارما
انسانیت وانسان بودن
محال شده
انسان درمیان جامعه
وانسانیت در نوشتن خلاصه شده
اگراحساس می کنی
به اینجاتعلق نداری
رهایش کن
پول ثروت شهر دانشگاه و ....
لبخندبرچهره اش
اما دردبا اوعجین بود
حرفی برای گفتن نداشت
خوب من
همیشه بمان
بودنت خوب است
گاهی نگاهی
سیدحسن نبی پور