-
برای «چشمهایش» مینویسم شعر
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 12:03
برای «چشمهایش» مینویسم شعر که هرشب میشود این درد، رو در رو «بزرگ» ما اگر رخصت دهد این بار کتابی از غزل خواهم نوشت از او پزشک من که از تجویز او بودی خودش در راه چشمانت به دام افتاد به آن بیچاره آخوندان بفهمانید که فتوا آمده: چشمش حرام افتاد! که گفتم پیشتم! گفتی که من هم نیز ولی هرگز نماندی بر سر آن قول انگشتی! چرا آخر...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 12:03
-
معشوق من!
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 12:02
معشوق من! آیا بلندای نام زیبایت در دهان من کوچکی عشق مرا به تو نادیده میگیرد؟ اگر نام تو را در آغوش و پنهان گیرم در عبای پیرمردی که هر روز صبح آفتاب خدا می گیرد باور کن به ظهور منجی ایمان میآورد. معشوق من! نام من در کنار نام تو گندمزارهای بلند و پیچدرپیچ از قهقهههای کودکانه مان را به یادم می آورد و شکستن...
-
رازِ این دنیا کجاست؟
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 12:00
رازِ این دنیا کجاست؟ دلبستگی هایِ من و دلتنگیِ دنیا کجاست؟ به من گفتی که دیدارِ دلِ عاشق پُر از مِهر و بهانه ست به او گفتم که شاید مهرِ این دنیا بهانه ست مهر و عشق و عاشق و دلبستگی ها هر کدام رو به دلتنگی فراوان انتظارِ یار داشت دلتنگیِ دنیایِ من دنیایِ عاشقانه هاست پُشتِ این دلتنگیِ دل هایِ عاشق رازِ پنهانِ غریبی ست...
-
پشت پا زده ام به هر چه هست و نیست
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:58
پشت پا زده ام به هر چه هست و نیست دلم را به امانت گذاشته ام روزها و شبهایم را ، چشمانت راهم را بسته نگاهت ریسمانِ دلم پناهم دستانت دل به دریا زده ام منتظرِ پروازم سمیه کریمی
-
هنگامِ جدایی شده از مونسِ جانم
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:48
هنگامِ جدایی شده از مونسِ جانم بعد از تو دگر من چه کنم ؟ هیچ ندانم از یاد تو رفتم چو گل از یادِ چمنزار امّا منِ دلتنگ همانم که همانم از مرگ هراسان شده بودم ز وجودت ای کاش پس از تو نفسم زنده نمانم در دفترِ من عشقِ تو صد بیت رقم زد با دوریِ تو لال شود شعر و بیانم چون سرو اگر خم بِشَوی باز بمانی چون برگِ خزان پر...
-
مسافرم
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:45
مسافرم نمیدانم به کجا مقصدم نامعلوم چمدانم رابسته ام پراز هیچ فقط میخواهم بروم باکوله باری از یادتو دیگر .. توان ماندنم نیست دور از تو جاده هم حال مرا نمی فهمد سعیدلطفی صابر
-
صدایت در دلم هر دم اثر کرد و دلم تنگ است
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:38
صدایت در دلم هر دم اثر کرد و دلم تنگ است که از داغ تو آتش در جگر کرد ودلم تنگ است تو رفتی و شبم بی شور شد و بی پروا وجودم تا سحر در فکر تو سوخت و دلم تنگ است به مانند قناری در قفس بی آشیانم که حجرت داغ برجان سحر کردو دلم تنگ است به هر یادی ز آوای تو جانم شرر می داد ز بی مهری تو قلبم خطر کرد و دلم تنگ است در آیینه...
-
شکوه کردم ز روزگار و هجران
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:33
شکوه کردم ز روزگار و هجران ز رفتن بی پایان و غم های پنهان گله نمودم،فریاد زدم،غرق شدم در موج سرگردان این بلاتکلیفی جان کجا بجویم امیدی روشن و پاک؟ که خنده بر لب آرم هر لحظه و هر آن هر جا که غم به هم راه دل شد رها کن این بازی تلخ و بازنده جان به خویش باز آ ،ای دل، به خویشتن باز به حال شیرینت،پر شور و شاداب و جوان سحر...
-
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
دوشنبه 7 مهرماه سال 1404 11:29
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را ببخشم جان و دارایی، ببخشم روح و دنیا را به تخت شعر بنشسته، شهِ خورشید گفتارا به یک خالِ سیه بخشید، سمرقند و بخارا را ز صائب گوهر جان جو، که در این بحر طوفانی فدای یار خود کرده، سر و دست و تن، پا را ز شهرِ یار بشنیدم حکایت های شیدا را به خال یار بخشیده، تمام روح و اجزا را اگر عاشق...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 12:00
-
راستی تو بگو می شنوی
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 12:00
راستی تو بگو می شنوی صدای هق هق گریه هایم را آن زمان که در سکوت تنهایی ام تورا عاشقانه فریاد میزنم؟ اصلا تو می دانی چه غریبانه در تک تک این ثانیه ها برگ های عمرم ریخت به پای عشقت و خزان شد و من سال هاست که دور از تو هر شب تنهاترین تنهای عالمم وحید مشرقی
-
اگر می آمدی
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:57
اگر می آمدی برف آب می شد در دل زمین در دل من اما...قند اگر می آمدی آسمان آبی می شد اصلا تو باید باشی تا آسمان آبی باشد پرنده ها بخوانند باران ببارد، زمین بوی خاک بدهد شعله های آتش برقصند ماه بدرخشد اما نه، ماه را نمی خواهم تورا جای آن می گذاشتم پر نور، پر غرور، زیبا تو، چرا نیامدی؟ علی بهلولی
-
مگر ملیله دوزی واژه های تو
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:54
مگر ملیله دوزی واژه های تو سایبانی را کپر بزند تا خیال بلند هجای فردا را به خون ننشیند ضجه نزند تنهایی ات را همین پروانه ها پاییز را به دوش می کشند وبوی نان تازه رد خسته ی دست تو را هورا می کشد پشت درب باز بهار روبه خلوت مهتابی لاکردار نگاهت را دریغ نکن غلامرضا تنها
-
عشق بی آغوش
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:52
عشق بی آغوش در گوشه ای از جنگل انبوه فکر سرکشیده در پنهان خیالم سپیداری منتظر و طواف عشقی بی آغوش. سپیدار در وقت افتادن خورشید بی خبر از حیله تبر درتمنای مشرق وماندن خورشید رام شده از درد تبر برتنش وچشم درپهنای افقی دور وبی قرارلحظه های احتضار مرضیه فتحیان
-
خسته از این زندگی تا کی در این غم زنده ام
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:49
خسته از این زندگی تا کی در این غم زنده ام عمر رفت و لحظه ای بر لب نیامد خنده ام تا به کی خود را سزاوار چنین دوزخ کنم گر سزایم دوزخ است آه ای خدایا بنده ام! تا کی اجبار تحمل کردن آزار خود پرده در او بود و من از خود چرا شرمنده ام کورسوی نوری از دور و امیدی کوچک است شعر تلخی را که می خواند لب آینده ام حیرت از اینکه در...
-
و دست می کشی از دستهای خالی من
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:47
و دست می کشی از دستهای خالی من چقدر پیش تو هیچ است جای خالی من شبیه داغ ترین نقطه کویر شدم و کاش سر برسد فصل خشکسالی من تنم پر است از این زخم ها که می بینی هزار بوته ی مرده است در حوالی من جهان چه عرض کنم روزگارمان خوب است زمان نمی گذرد جز به بی خیالی من زمین به گردش دلتنگی اش شده مانوس و ابرها همه مشغول در توالی من...
-
بی حساب نقاب می زد ، بهار
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:47
بی حساب نقاب می زد ، بهار سر و پا پاییز بود ، هر بار و باور نداشت هیچ کس بهار را دیده بود آن نگار، یکبار سکوت ِ هیچ درختی ، عادی نبود همه عادت بود هر چند نقطه چین ِ بعد ِ پرواز خاطره ماند روی قاب یک دیوار و تقصیر باد بود هر بار ...!! پ. ن : و دل چون دیدگان گوش می دهد خورشید احساسم را ... محبوبه برونی
-
مرا در شانههای شب پنهان نکن...
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:46
مرا در شانههای شب پنهان نکن... چشمهایت هنوز راه دیدنِ من را یاد نگرفتهاند. صبر کن عطرِ من در شکوفههای بعد از تو خواهد شکفت. سیدحسن نبی پور
-
کودکی ها را که می جویم خدا در عمق جانم می شود پیدا
یکشنبه 6 مهرماه سال 1404 11:38
کودکی ها را که می جویم خدا در عمق جانم می شود پیدا صدای پای او از کوچه می آید به گوشم آشنا است نرمی گامش،به همراه من از صحرا به یادم هست سرِ چشمه که می رفتم نگاهش در ذلال آب پیدا بود چه زیبا بود، چه زیبا بود! خدا مثل دعای غنچه درهنگام باران است که با لبخند می گوید: چقدر خوب می شود دنیا، اگر باران ببارد روی خشکی ها خدا...
-
من که از حال دل عاشق خود باخبرم
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:13
من که از حال دل عاشق خود باخبرم بی تو سرگشته و آوارهترین در به درم کوچه گرد شب تنهایی خویشم بی تو مدتی خسته و با غصهی تو همسفرم کاش یک ثانیه می آمدی و ، می دیدی که چه آورده غمت بر دل بی دردسرم با دل خسته ام ای یار نکن این ستمی که به جز مهر تو از درد جهان بیخبرم موج اگر می بردم گم نکنم راه تو را.. که به دریای تو دل...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:07
-
کس نمیخواهد که من رسوای آغوشت شوم
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:05
کس نمیخواهد که من رسوای آغوشت شوم یا شبی نیم به بالین تو سخت مدهوشت شوم یا بگیر جام می ام تا صبح با می بازی ام یا که با مستی عشق چون راز در نوشت شوم هر که میگفت یا عجب از ساختار روزگار من نمی جستم یقین تا مست در اغوشت شوم تو به جرم بی کسی در دام انداختی مرا من به جرم با تو بودن یک عمر پاپوشت شوم ای همای عشق ورزان...
-
ببر از دل غم سنگین من را
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:04
ببر از دل غم سنگین من را نگاهی کن بسوزان دین من را تو میدانی خدا و پیر من کیست پس ازمرگم بخوان تلقین من را آتنا حسینی
-
از موی سر تا نوک پای تورا
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:02
از موی سر تا نوک پای تورا بند به بند بستند به قلب من از رو نرفتم ، هرچقدر به بند کشیدی و سنگ زدی به قلب من گمانم حتی دست عشق نتوانست لمس کند قلب تورا گمانم دیگر باید جمع کنم ز خانه ی عشق بار و بندیلم را عادت ندارم که نخواهند و بمانم حتی اگر خون میچکد ز چشمانم میروم نمی ماند بوسه های گرمت روی تنم نمیخواهم نوازش هایت را...
-
دل من با دل تو!!
شنبه 5 مهرماه سال 1404 12:00
دل من با دل تو!! در دل من اما چیزی به جز من نیست میان من و تو فاصلههاست دل هر کس دل نیست من یار سفر تو نیستم امروز و فردا مال تو عشق تو یک فریب بزرگ است دل من پس میزند تو را جای تو پیش من نیست عشق احساس میخواهد نه عشوه گری تو مرا میخواهی من تو را میخوانم و چه تفاوت بزرگیست عشق یعنی شستن غمها با هم نه فقط پوشیدن...
-
پاییز فصلی ست که به ما می آموزد :
شنبه 5 مهرماه سال 1404 11:59
پاییز فصلی ست که به ما می آموزد : رنگ عوض کردن طبیعی ست !! سما سمین
-
میخواهم با تو
شنبه 5 مهرماه سال 1404 11:59
میخواهم با تو بر نقشهی این شهر خطی از باران بکشم؛ از پیچِ خیابانها بگذریم که سنگفرششان صدای خیسِ قدمها را نگه داشته، تا به کرانههای مهگرفته برسیم. میخواهم با تو در کوچههای غبار اثرِ پایی بگذاریم؛ قدم بزنیم تا قدمها به شمارش افتند و شمارهها در چراغهای خاموش محو شوند. آنگاه، در این پیمایشِ بیانتها، حافظهام...
-
این کار تو خوب نیست
شنبه 5 مهرماه سال 1404 11:58
این کار تو خوب نیست کار تو طرح تمام، گناه عجیبی است در این دنیا امید وصل نمی روید در تبعید این درد مدهوشم من از حجم تحریف در منظره ادراک یک سایه بیشتر تنهاترم بیا تا برایت بمانم چه کس در شبم از غم آشناتر است خاصیت عشق آتشین است زیر آوار جان به سرعت بایدرفت اما با چه پناهی؟ مگر نه اینکه عشق، سامان می دهد زندگی در حسرت...
-
پاییز
شنبه 5 مهرماه سال 1404 11:57
پاییز موسمِ افتادن دلهاست. آرزوها زیر برگها دفن میشوند بیآنکه هرگز تحقق پیداکنند سیدحسن نبی پور