| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
هیچ پرنده ای
آواز دیروز را تکرار نمی کند
تهمت تکرار .... در عادتِ ماست
عشق نگاه نو را با خود دارد
محمد_ابراهیم_جعفری
زنان بسیار دورند
ملافههایشان بوی "شب به خیر" میدهد
آنان نان را به روی میز میگذارند که حس نکنیم غایبند
بعد در مییابیم که آن غفلت ما بود
از روی صندلی بر میخیزیم و میگوییم:
"تو امروز سخت کار کردی" یا
"فراموشش کن، من فانوس را روشن میکنم."
وقتی که کبریت میزنیم. پشتش
تپهای تلخ و غمناک است
که با خود بار بسیاری مردگان را حمل میکند
مردگان خانواده را
مردگان خودش را
مرگ خود تو را
تو
صدای غژغژ گامهایش را بر تختههای کهنهی کف اتاق میشنوی
تو نالهی ظرفها را بر رف میشنوی
و بعد صدای قطار را
که سربازان را به جبهه میبرد...
یانیس ریتسپس
ترجمهی فریدون فریاد

تنها رنج اینچنین
تنهای تنها
در تک تکِ این تَنها تکثیر میشود
چون بازتابِ مُسریِ آینه در آینه
تا تصور انتها
بازتاب من در من
بازتاب تو در من
بازتاب ما در من
تعبیرِ عریانِ گُستردن
بر دوش میکشم تنها
تن را
رنج را
که میکِشاندم به سوی نماندن
تا درگاهِ گشودهی رفتن
در خلوتی صبور
به تصویر خود در آینه میاندیشم
به تصویر تو در آینهی من
به مایی در آینه که سرانجام راه میافتد
و قاب خالی میشود
تا بینهایت
لبریزِ رنجی که تنهاست
که تنهایی ست!
پویان مقدسی
مارسل پروست :
زمان؛
آدمها را دگرگون می کند
اما تصویری را که از آنها داریم؛
ثابت نگه میدارد....
هیچ چیزی دردناک تر از
این تضاد میان
دگرگونی آدمها
و ثبات خاطره نیست .
در اولِ عشق و جنون، آهم ز گردون بگذرد
آغازِ کارم این چنین، انجامِ آن چون بگذرد
لیلی که شد مجنون ازو، دور از خرد صد مرحله
کو تا ز عشق رویِ تو، صد ره ز مجنون بگذرد
وحشی_بافقی
سیدطه صداقت :
کاش با تو نسبتی داشتم
مثل بهار که با شکوفه پرتقال،
بوی خاک که با قطره های باران
یا اندوه که با سکوتِ ماه...
کاش با تو نسبتی داشتم.