یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امشب ...

امشب ...
اندکی از خودم را
درونم را
و آن‌چه به افکارم جهت می‌داد
از دست فتادم
تا کِی از دست دادن
نصیبم است از زندگی؟
انگار نه دنیا به من تعلق دارد
و نه من به این دنیا
روزی آرزوی غنچه‌های صورتی و قرمز را داشتم
ولی ...
در این لحظه،
این آرزو تبدیل شده
به یک «سراب» !
فاصله من و آرزویم
آن‌قدر زیاد گشته
که دیگر فقط سایه‌هایش مانده
و خاکستری شده مدفون
زیر خروارها احساس کور
آرزو دیگر فصل ندارد
دیگر لحن ندارد
و نه مشتاقی
هان ای آرزو ...
ای رفته از خیالم
از تبارم
از حیاتم
در نبودت چه خواهد کرد؟
دلِ بی‌قرارِ من
که تشنه است و
سیراب نشده
از ظهور مبهمت
چگونه اقناع خواهد شد؟
حس ماندن
و ادامه دادن


سکینه اسدزاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد