یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به زیر خنجر خورشید به روی مرکب آبم...

به زیر خنجر خورشید به روی مرکب آبم...
هزاران مشغله در پیش و من در فکر مهتابم...

تمام زندگی بر باد و بیرون شد ز تن جانم..
ولی من با خیال خوش هنوزهم در دل خوابم...

نه فکر کفش زرینم، نه فکر جامه خود سر...
و در سر هیچ عقل نیست، بگرد خویش می تابم..

نمیدانم چه باید کرد، نمی‌دانم چه خواهد شد..
گهی زنجیر میبافم، گهی هم عیب می یابم...

به عقرب میزنم تعنه که نیشی پشت سر دارد...
چه عقربهای خون ریزی، اسیر دست مردابم...

نشین سلطان تماشا کن ببین دنیا چه خواهد شد...
که با این مرکب وحشی به زیر موج گردابم...


رسول مجیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد