ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خبر داشتی از سادگی و کوچکی جهانم؟
به همان اندک شعر و سکوت نهانم؟
که به عادتی غریب از خیال مینوشتم؟
از آنکه نبود و نداشت نقشی بر جانم؟
خبر داشتی که غریبانه شعر میگفتم؟
از او که نبود عاشقانه خاطره میبافتم؟
خبر داشتی از قناری بیجفت مانده؟
از آن نوای بینوای گوشهی قفس مانده؟
خبر داشتی نه غزلی بود و نه نور و پروانه؟
تا که یک روز مسافری آمد خسته از بیراهه؟
کولهبارش همه غزل بود و ترانه و صدا
واااای از آن بغض و آه و نگاه
از آنهمه غربت و درد و ترانه و رنج
سهم من شد به قدر مشتی بهارنارنج
گفت قرار است بخواند و ببارد و بماند
خواند و بارید و ماند که ماند که ماند....
امیرحسین مسافر