یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

گر خردمندی همیشه سهم تو تنهایی است

گر خردمندی همیشه سهم تو تنهایی است
در زبان مردُمان توصیف تو شیدایی است
یک سکوتِ نا تمام و رنجِ بی حد می بری
آدمان دیروزی اند و ذهن تو فردایی است


رسول مهربان

به تو نگاه کردم، لبخند زدی.

به تو نگاه کردم، لبخند زدی.
لبخندت، لبخندی بر لبانم آورد.
سر خود را پایین گرفتم تا اشعه‌ی لبخند تو، کورم نکند.

امیرحسین عباسکوهی

چگونه گویم تورا که میخواهمت

چگونه گویم تورا که میخواهمت
نشوم برایت اسباب مزاحمت
هرچقدر شبیه دیوانه ها بودم
بود برای خنده های ملت، شکرت
خدایا،که در انتظارت نشسته‌ام
نمیدانم که چه گویم به هر قیمت
چه کنم که نخواهم هم حتی
مدتی بعد در فکرت،منتظرت
میشوم با هر خنده‌ت شاد
تا آخرش سعی‌‌م‌ست بودن همراهت
چگویم که ندارم اطلاعاتی
که نباشد شاید بودن در توانت
لیکن نباشد اگر درست
در این دنیا میخواهمت
دور شدم حتی از این گرفتاری
خودش آمد سراغم،شاید باشد قسمت


کسری غلامی

هم مسیرِ رودِ شوخ

هم مسیرِ رودِ شوخ
می‌روم تا بزمِ دشت
می‌شوم نو واژه‌ای ...
زین کتابِ نقش به نقش

پُرَم از خاطره‌ی غرشِ ابر
باده نوش، با تاکِ مست
خاکِ تفتیده‌ی کوه ...
لرزه‌هایِ سنگِ نغز


نغمه‌‌ی شادِ هَزار
در حصارِ انتظار
انتظارِ یک نوید ...
انتظارِ یک بهار

انتظارِ مژده‌ای ...
در وقوعِ فصلِ نو
انتظارِ یک طلوع
در هبوطی، نو به نو

می‌کِشَم پَر؛ زین محال
می‌شوم؛ فصلی بعید
در هیاهویِ وعید ...
می‌شوم؛ تاکِ امید


حسین یوسفیان

خاطراتت شد بغض...

خاطراتت شد بغض...

بغض هایم شد اشکـــــ...

اشکهایم خیس کرد، همه دنیایم را...

امین غلامی

کم مراافسون بکن افتاده ام دردام تو

کم مراافسون بکن افتاده ام دردام تو
کی بدانستم که میگردم اسیرورام تو
مستی وسردرگریبان راه خودگم کرده ام
من شدم چون شمع ومیسوزم کنارجام تو
آنچنان دیوانه بودم دل به دریا میزدم
گرنبودم . چون کبوتر کی نشینم بام تو
من نمیدانم چرامجنون وحیرانت شدم
چون فرارای گشته عشق ازحال ناارام تو

گفته بودم باخودم . عاقل مگرعاشق شود
بیخبربودم که گشتم اینچنین من خام تو
میروم شایدکه مستی ازسرت بیرون رود
گرچه شیرین ترنمی گردد دوباره کام تو

کریم لقمانی

نشود باور من بی تو دلی خون نشود

نشود باور من بی تو دلی خون نشود
کلبه‌ای را بشری باشد و محزون نشود

مِهر تو جام حیاتی‌است پر از روح خدا
نشود عقل بنوشد ز تو مجنون نشود

نور زیبای رُخت را که به ماه ناز کند
بس محال است کسی دید و دگرگون نشود

گفته بودی که ز هر اشک کنیم یاد حسین(ع)

قطره از وادی این بحر که بیرون نشود

هر که در راهِ ولی چون تو به خدمت برخاست
بخدا روز اَسَف لحظه‌ای دلخون نشود

تحفه‌ای داده به تو شاه خراسان ز کرم
که برابر به کف‌اش ثروت قارون نشود

حرف حق است که حیّ ابدی اند شهدا
او که در راه خدا رفت که مدفون نشود

بود اتمام کلامم به تو ای ابراهیم
نشود باور من بی تو دلی خون نشود

علی یوسفی