یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با عمری انتظار، بیزار از روزگار،

با عمری انتظار، بیزار از روزگار،
با من پاهایم راه آیند اگر،
سر، بی ماه آخر؛
به دار می سپارم و جان
دیگر با افتخار
به اسرار...


محمد ترکمان

کتاب زندگی ات را که جستجو کردم

کتاب زندگی ات را که جستجو کردم
فقط رهاییت از غربت آرزو کردم
رضا غریب بوده از جفای ظلمت شب
غریب تر ز پسر بوده ای میان عرب
رغائب است و رجب ماه آرزومندی
جلوس حضرت موسی است با خداوندی
شنیده ام چه غریبانه گفتگو کردی
چو مادرت ز خدا رفتن آرزو کردی
مگر شود که حبیب خدا دعا بکند
خدا دعای حبیب دیده و روا نکند
چقدر خوردن خرما چو خوردن عنب است
سیاه روی تو هارون که قلب تو چو شب است
سیاه قلب پلیدی که نور را کم کرد
سیاه باد تموزی که باغ را خم کرد
پناه می برم از فتنه های این خناس
پناه می برم از سِندی و بنی عباس


سید محمد رضا هاشمی

این هیـاهـوی زمـستـان،

این هیـاهـوی زمـستـان،
سخت گرمـای تـو را می‌طلبد ..
دلِ آشـفتـه‌ام از بیـمِ زمـستـان
زِ تپـش افتـاده‌ست..
خـانـه بی هُـرمِ حضـورت ، یـَخ شد
تـو بیـا ..
که فقـط با نـفَـسِ تـو
یـخ تنهـایی مـن می‌شکنَد
شـانه ام سرد شده ..
بیشتر از لرزهء هر بیـد ، تنـم می‌لرزد
تـو بیـا .. تا که به آغـوش ، آرام شوَم
تـو بیـا .. یک بـغـل سیـر ، مهمانم کن ..

علیرضا تندیسه

دل میرود زدستم جانا خبر نداری؟

دل میرود زدستم جانا خبر نداری؟
از رحم و از مروت گویا اثر نداری؟

دستم زغم بردیده ،جانم به لب رسیده
بر کشته گان رویت چرا نظر نداری؟

از حسن و زلف و مستی دادم تمام هستی
جانا به کربلایش دانی که سرنداری ؟

شمر غمت بریده سرتاسر وجودم
از شرم این جنایت آیا حذرنداری؟

گریان به خون سرخم غلتیده و ملولم
والله به ظلم کردن راه دگر نداری؟

گر چه جفا نمودی در حق جان فدایت
اما درون جانم حقا تو سر نداری


احسان تقی پور

حواسم را کجا بردی؟

حواسم را کجا بردی؟
تو اِی زیبایِ بی رحمم
نگو رفتن ، که معذورم
زبانت را نمی فهمم

بمان جانا ، که من چیزی
به جز عشقت نمی خواهم
تویی پایان و تقدیرم
تویی قسمت ، تویی سهمم..


علیرضا تندیسه

نگاهم انتظار را دوست نداشت قطره اشک شد

نگاهم انتظار را دوست نداشت قطره اشک شد
قلبم تپش های بی معطلی و تند را دوست نداشت بیمار شد
لبانم التماس را دوست نداشت بسته شد
دستانم تا خدا بالا رفت و پایین نیامد تا تو را به من ببخشد
حالا پاهایم می لرزد تا قطره های اشکم قلبم را آرام کند که گل عشق را پیش رویمان بکارد
بیا تا من که فاصله حکم خوشبختی ندارد وقتی هنوز دوستت دارم را عاشقانه زمزمه می کنیم

فریبا صادقی

با پلکهایِ بسته

با پلکهایِ بسته
به تو می اندیشم
تا چشمانم آسوده
نشخوار کنند خاطراتت را
و با خیالت باز می مانم از تپش
تا باز مست میِ عشقت
شوند ثانیه هایم


علیزمان خانمحمدی