یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به این خزان خشک خدا

به این خزان خشک خدا
بیا وُ آبی باش بر آتش درونم
که سر به سر
شرارهٔ عطشناک تو ام
یا بگو به ابر خیالت
بس بی وقفه ببارد بر آفاق من
آنچنان که از هر سلولم
بِرُویَد نام وُ نشانت


علیزمان خانمحمدی

وقتی خاموشی هست

وقتی خاموشی هست
نفس ها تنها هستن
درب ها بی جانند وخواب
زمین منتظر تا کسی را دریابد
نفله کند
وقتی شب قلبش کُند می زند
انگار روح همه در پروازند
تاریکی همه جا را فرا گرفته است
شاید همه جا روشن گردد
هم چیز جوانه زند
یا که شب آرام گیرد همه را بیدار کند
تا سحر بعدخواب طلوع از چشم چرانی بگذرد

منوچهر فتیان پور

تو
کنج اتاقت
تنهایی را به آغوش کشیده‌ای
و من گوشه‌ای از دنیا؛
خاطراتت را ...

         
لیلا طیبی

برخیز و دست من بگیر به ابتدا برویم

برخیز و دست من بگیر به ابتدا برویم
آهسته ولی بی‌صدا به پیش خدا برویم
بر خیز و تو یار من شدی از ابتدای ازل
قیامتیست جمال تو بپیش آشنا برویم
خموش که حادثه ما را بدام بلا بکشید
من ازحدیث عشقم و بیابه انتها برویم
در از بهشت غزل گشوده ام و تو ببین
بشین کنار من از این شب پرجفا برویم
پر از تو گرفته ام و با پرنده ها برخیزم
پرنده ای شده‌ایم که بیا بروشنا برویم
بت ازبتگر و ساقی بگیرتو ای جعفری یا
خم از شراب لبش بنوش به فنا برویم


علی جعفری

به خاک اُفتاده‌ای اِی عشق

به خاک اُفتاده‌ای اِی عشق
پریشان خفته‌ای با درد،
گمان دارم که این آدم
بلایی بر سرت آورد

وجودت در دلِ ما بود
کنون در بند و زنجیری
در این زندانِ آدم ها
شبی آهسته میمیری..

علیرضا تندیسه

هر بار یاد تو می افتم سرشار از عشقم می شوی

هر بار یاد تو می افتم سرشار از عشقم می شوی
گر به آسمان دل نبندم عصیان صدقم می شوی

هر سبزه رویی در زمستان زردتر از زرد می شود
بی گمان لحظه ایی دیگر مانع رنگ سرخم می شوی

گر تو می بینی قلبم سرشار ااااااااااا از افسردگیست
خیرگی از سایه بینی هم لبخند برگ بی شوقم می شوی


خود بدانم روزی با رنگ روشن تر یادم گر یادم کنی
این چنین با نامه اااایی هم یاد ذوقم می شوی

روزی چند بار در رویا ببینم مستی زین تعبیر خواب
در انزوا دل خالی کنم مانع تعبیر خوابم می شوی

منوچهر فتیان پور

هرگز روی‌شعرهایم

هرگز روی‌شعرهایم
تاکید بر خوانده یا دیده شدن نداشتم
تاکیدی نداشتم به اثر گذاریش
من فقط می نوشتم
تا تورو از طریق جوهر
لای کلمات تزریق کنم
شعر تو بودی
من شاعر


یاس.پناهی

شب است و برف می بارد

شب است و برف می بارد
زمان ارام
به صحراها و کوهستان گهرباران
به نرمی می نشیند بر سر و دستم
چه نقاشی تک رنگی
زمین و اسمان برفی
سپیدی میزند چشمم
منم هستم
منم جزئی از این نقاشیم اینجا
تو هم هستی بیاد من
تو با من جزئی از ترکیب جادویی یک رنگی
به این نقاشی برفی و هر نفشی


علی اسدبیگی