ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عزیز من کجایی ببینی
که بی تو بی قرارم
به خواب من بیایی ببینی
هوای گریه دارم
عزیز من فراقت دلم را هزار تکه کرده
بیا ببین عزیزم زمین هم
بحال دل چگونه گریه کرده
بیا بیا عزیزم که طاقتم تمام است
بیا اگر نیایی خنده به لب حرام است
بیا به خواب نازم ببوسم لبت را
چو تشنه ای به دریا
بیا بغل بگیرم سرت را به سینه ام
چو پولکی به شب ها
بیا بیا بگیرم تو را من ز آسمان رویا
بیا بیا عزیزم کنارم چو ماه آسمان ها
بیا بیا خدا هم دلش به این وصال است
بیا که لعل این لب فقط به تو حلال است
مریم مینائی مارال
هرچه در خود میگردم
جز نام تو نیست
یاد باد آن رهگذر را
که پرسید
غم و اندوه تو چیست
آن که خود در جوشش
معشوق می زیست
غم من
شاخه ی بی برگیست
غم من
شوق زمین است
در مژده ی باران
غم من زیباست
ای رهگذر
گر به معشوق رسیدی
خطا کن
جام زمان را بنوش
از چشمه اش لبی تر کن
شتاب کن
ثانیه ها می گذرند
و دست اندوه زمان
در پی تو خواهد گشت
شادی خانی
زیر باران رنج
چتر بازوهایت
سایه ی امن خداست
قلب پر احساست
در تکاپوی زمان
مامن عشق و وفاست
روزگارت اما
سر به سر در دنیا
ماجرا و غوغا ست
سینه ی پر مهرت
گرچه پنهان داری
سنگر درد و بلاست
همسری یا پدری
یا اگر که پسری
مهر تو در دل ماست
در فراسوی زمان
از ازل تا به ابد
هیبتت پابرجاست
میترا کریمیان
از کوچهی لیلا که گذر کرد خیالم
پروانه شدم شمع بسوزاند دو بالم
گر سوزم و در عشق گدازم چه بسازم
کین سوختنم هست به تعبیر ز فالم
عابدبلوچزهی
گفته بودی زِ غمت ، غمگینم
من تو را بُت ، به خدا می بینم
حال ، از دوریِ ما ، حالَت چیست؟
تو نگفتی ، شهر ، بی من اَبریست..؟؟
پس کجا رفت دلت ، آخرِ کار ؟
به کجا بند شد این عاشقِ زار؟
دیگر از چشمِ من افتاد این عشق..
جز جدایی ، چه به من داد این عشق؟؟
من زمین خوردم از این درد ، ببین
شدم از خانه ی خود طَرد ، ببین
دیگر از من نکنی یاد ، برو
برو از این قفس، آزاد ، برو..
علیرضا تندیسه
به چشمان پر از خوابت تماشا می کنم روزی
خودم را در دل آن نازنین جا می کنم روزی
برای آنکه دیگر از سر ما دست بردارند
تمام غصه ها را با تو حاشا می کنم روزی
اگر چه روزگار از دنده چپ گشته همراهم
ولی من راه خود را با تو پیدا می کنم روزی
فقط کافیست سر بر شانه های درد بسپاری
در اغوشی که خود را با تو پیدا می کنم روزی
به لای طره هایت گم شده رویامان اما
به امید خدا حل معما می کنم روزی
پریدن آرزوی مرغکان مانده در دام است
به دستانت گره از پایمان وا می کنم روزی
چه میخواهی که جانی دارم و آن هم فدای تو
مگر من از طناب دار پروا می کنم روزی؟
علی معصومی