ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بار ها گفته ام و بار دگر می گویم
مثل زنبور عسل ملتزم کندویم
هر کسی عاشق و شیدای گلی از گلها است
من که شیدا و هواخواه گل شب بویم
شهاب سنگانی
جای تو در قلب منه
قلب من به عشق تو شوق تپیدن می کنه
یاد تو را هیچ کس از من نمی توند بگیرد
جای تو با هیچ چیز پر نمی شود
هیچ کس برایم مثل تو نمی شود
بیا و جواب مرا بده
هیچ گاه مرا به حال خود رها نکن
می افتم اگر لحظه ای مرا رها کنی
دست مرا رها نکن
چشم مرا گریان نکن
اگر به من وفا کنی لحظه ای مرا صدا کنی
حاکم قلب من می شوی
همیشه تو در خیال من می شوی
خون توی رگهای من می شوی
همیشه سر قرار مون می مونم
اگر به من نظر کنی
مصطفی خواجه دهاقانی
در عجبم از تو و از مرام و رنگت
از حیله ی پنهان و از تیزی چنگت
کاش میگفتی با من ؛ نشناسی
نان و نمک ؛ بیزارم از قلب چو سنگت
بر سفره ی این دل ما چون تو نشستی
شکستی و خراب کردی هرچه بستی
محمد پاکدل
صدای تو
که می پیچه
توی گوشم
میبره عقل
و هوشم
مثل شوق
لحظه ی دیدار
غرق در
جنب و
جوشم
نعمت الله سیادت مقدم
اِی کاش امشب
استجابت شوی
تا تمام هرزگی ام را
در ازدحام بوسه هایت
به رقصی مقدس بدل کنم
و صبحگاه
چون نوزاده ای زیبا
به جهان؛با تمام زشتی هایش
دوباره
لبخند بزنم...
افسانه نجفی
تا استخوانم سوختم
رفتنت را بزم بود.
مثل خورشید میدرخشیدی،ولی
من خود تو را افروختم.
دفن کردم غربتت در خاک سرخ
روز نخست.
جای تو، از چای سبز انداختم.
دوده از رخسار خسته ت کی زدود؟
و بگو از آنچه من برداشتم؟
تیله تیره های چشمانت
جلا دادم، خودم پرداختم.
نقش کردم لعبتی با نام تو
این هم بهایش،
چون خودم
از هیچ تو را افراشتم
شهرام عمرانی
الا یا ایها الساقی چه غوغا کردی در دلها
که با دیدار اول من ز یادم رفته مشکلها
گِل و گُل را یکی بینم چه ها کردی تو با چشمم
چو تصویرت مجسم شد برابر شد گُل و گِلها
همان چشمت که مارا دیدو لبخندبه لب آمد
همین لبخند جانانه بسوزاند غم دلها
اگر خواهی برای آن لب شیرین تفکر کن
ولی گویم که این کارت نباشد کار عاقلها
در این دنیا بشو عاشق که هرکس غیر این باشد
تمام عمر تو جز این نباشد چیزی حاصلها
سلامی من به تو کردم اگر دادی جواب من
سپس دریای من باش و باشم چو ساحلها
از این عشقم در این دنیا تو میدانی چه کاری شد
قماری من به پا کردم به مجلسها و محفلها
وفا گوید در این عالم نباشد عاشق و معشوق
جهنم باشد این دنیا ز پوچی ها و باطلها
امیر حسام دیناری