ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با یاد تو شبهایم چه روشن شده است
از عشق تو قلبم باغ سوسن شده است
هم شمع و گلم،هم شور پروانه به عشق
هم خانهی صبرم گرم و ایمن شده است
دوباره گرفتی دست لرزان مرا
احوال دلم،اینبار میزان شده است
مهمان توام ، شوریده از عالم دل
با هر غزلی دل،پر ز ریحان شده است
هم صحبت من باشی اگر یک شب تار
از زخم دلم گویم که درمان شده است
گم گشته منم ای شوق پنهان دلم
با یاد تو شبهایم چه روشن شده است
راضیه بهلولیان
گویندم در شهر عشق، ساغر و پیمانه حرام است
مشق عاشقی، بی اذن مستانِ بی خانه حرام است
لب بر مَی گر نهادی، سَرِ خلقی بر زمین کوفته ای
جز مَی و باده ی اینان ، مَی به هر کاشانه حرام است
دل بر سَرِ سینه و حراجش گر کنی به پای دلبری
کفر است و همچو کاری در این ویرانه حرام است
باده و ساغر و دل و دلبر و عاشقی و طنازی ریاست
هرآنچه جز آنچه گویندم در این زمانه حرام است
مانده ام چون می روم بر پای و میخورم آب و نان
ترسم بگویندم بودنت بی اذن صاحبخانه حرام است
شهریار یاوری
ای عشق باز امشب آمدی آبرو ببری
خبر مجنون شدنم را به هر سو ببری
چه شبها در فراغت نغمه سرایی کردم
با چشمان خمارت دل مستم از رو ببری
یوسف من در عشق تو دل را چه کنم
سرانگشت که نه، دل به چاقو ببری
تا نگاهم می کنی مثل اسیری در بندم
دل را تو خواهی به یغما و به اردو ببری
همه عمر دلم در عاشقی معبود گذشت
خواهی دل عاشق را به نماز بی وضو ببری
حجابی با گلهای شقایق به سر کرده ام
چو زنبورعسل جای گل، مرا به کندو ببری
شهد آن لعل لب شیرین دگر یادم نیست
لذت بوسه ی ممنوعه، بی گفت و گو ببری
شمع جانم خموش است و ندارد نوری
که تو آنرا برای روشنی به سوسو ببری
عسل ناظمی
درخلوت وبی کسی ام، تنها تو با منی
در غربت و غریبیِ شبها تو با منی
عاشق تر از همیشه تو را میزنم صدامعصومه
یارب بگو که در دلِ صحرا توبا منی
بر زورقی نشسته غریبانه می روم
با جرأتی که در دلِ دریا تو با منی
امروز اگر گذشت در امیدِ وصل تو
دانم که مهربانی و فردا تو با منی
دیشب بدونِ تو غزلم رنگِ غم گرفت
جانا بگو که امشب و اینجا تو با منی
ای آنکه ناله هایِ دلم را شنیده ای
در زندگی، نهانی و پیدا تو با منی
با من بگو چگونه تو را بندگی کنم
آن لحظه هائی، که خدایا، تو با منی
من ناتوانم موقعِ حمد و ثنایِ تو
با آنکه در عبادتِ شبها، تو با منی
بر قلبِ من بتاب وبزن تیرِعشقِ خویش
تا حس کنم به گاه تمنا، تو با منی
دیشب که شعر من، به یادِ تو گریه کرد
دیدم که در نگاه غزلها تو با منی
تا اشکِ او به بسترِ سجاده ام چکید
دل ناله کردو گفت: الها تو با منی
معصومه یزدی
دلتنگی از غم و غربت
از داغ و فراق
غم نرسیدن و
ندیدن
غربت دوری و
صبوری
داغ از دستدادن و
فراق دور افتادن...
باید چه کرد
با حس بیپایان دلتنگی
که در عمق جان انسان ریشه میکند؟
شاید
جوانهای بروید از این ریشه
که به سوی نور
میبالد
شبنم حکیم هاشمی
تنهایی
دردیست درون سینه
درد دوری
درد بی تو
نبودنت کنارم
فاصله های جدایم کرده
جدا و درمانده از تو
تنها همانند تک ستاره
شب های تار
شب های تنهایی
شب های نبودنت بیدار ماندن
با خاطراتت
خاطرات تلخ و شیرین
خاطرات درکنارت بودن
خاطرات تلخ جدا شدن از تو
خاطرات دوری و بیادت بودن
خاطرات لحظه به لحظه
به تو فکر کردن
اری تمام لحظه هایم توبودی
و خواهی بود...
ای معبود قلبم
ای تنها شاه نشین قلبم.
علی یوسفی
تو برای قلبِ پیچکی من
مثلِ یک پناهِ سنگی شده ای
شاعر شهر فقط میداند
که چه دیوارِ قشنگی شده ای
سحرفهامی