ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سالها
در خلوت
آب و جارو کردم
بر چشم
خراج بستم و بر لب
دچار تجزیه ی آب و گل بودم
گاه در کوی
خرابات و گه گاه
همنشین
لاله ها
خاک تسبیح شدم
سنگ ملامت خوردم
دل به زلف نگار بسته ، چون صیدی
که در تور صیاد
مژه
بر هم نزند
در مکتب شهر آشوبی دلدار
دوختم
پیرهنی با تار و پود شعر
قلم آمد
جوهرش ، هزار مرتبه از هزار و یک مرتبه دیوان
با کمانخانه ی فطرت
که تمنای من ست
و های های
آتش افتاد به گندمزارم
یک دامن خوشه برداشتم
پیچیدم و پیچیدم و پیچیدم
چکیدم و در برکه اش ، آرمیدم
به قیدی بند بودم
از صد هزار قید ، آزاد شدم
ورطه
پیوند سر زلف نگار
با قلم ست
و تنگ ست دلم که دیر ، شکار شدم
.
.
.
آن پیرهن
زیارتگه رندان جهان خواهد شد
که فروزان آتشی ست از سینه ای چاک خورده
بر اهل خاک
فرهاد بیداری