یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

متصل بودیم

متصل بودیم
باد وزید
و به انکار ، رسیدیم
شقیقه هایم ، میتپد و ، واژگانم
ضعف کرده اند
لکنت گرفته ام ، و سکوت ، مرا ، میگردد
در قفسه ی سینه ام
این
تسلسل است که از دست رفته
من هیچ گاه
عاشق
فرآیند ، نبودم
بداهه نوازم و در صحنه تجسم میکنم
من سوال نیستم
پاسخم
که صعود ، کوهی از رویاست
در تجمعی از
تنشهای عاطفی ، وین بخشی از بازی عشق
و من ترک تحصیل کرده ترین پله نورد
بارقه ام
که شبنمی ، برلبه ی پهنم
نشست ، وقت غروب
و سحر خیز شدم
چیزی
شبیه به فرو رفتن آرام
و دردی
که ذات را با متعلقاتش ، ژرف بوییدم
من ، حاصل مشقتم
که پوشینه ام تویی ناشا

فرهاد بیداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد