ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مگو دلتنگی از نامهربانی ها , پریشانم
که از رنج فراق تو , میان غصه پنهانم
دمادم انتظارم راه و بیراهه که بازآیی
نگاه بیقرارمن که خسته کرده چشمانم
کجاجویم طبیب زخم چرکینم شفاگیرم
که تنها مرهمی هستی برای دردودرمانم
شدم مانند تاس نردبازی گیج وسرگردان
میان شیش وبشهای توماندم سرگریبانم
تو گفتی بار دیگر با دل تنگم رفاقت کن
ندانستم نمی مانی به پایِ عهد و پیمانم
رهایم کن دگرازوعده های پوچ وتوخالی
که من دیوانه وآواره دراین شهروحیرانم
کریم لقمانی
آدم خلیفه تنهای خدا روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش
و آخرین سلاح او گریه است
فاضل نظری
یک بہ یک با
مژههایت دلـ ِ من مشغول است
میلہهای قفسم را نشمارم چـــہ کنــم ؟
سیدحسن_حسینی
آخ دلم هیشکی کنارت نیست، سرکن با خودت
زیر و رو شو، دنیا رو زیر و زبر کن با خودت
وقتی میبینی خودت داره کلافت میکنه
ازخودت پاشو، خودت باش و سفر کن باخودت
هر زمستون پیش از این که ریشه پابندت کنه
شاخهتو بردار و تمرین تبر کن با خودت
یا بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین
یا بسوز و جنگلی رو شعلهور کن با خودت
سر بچرخونی مسیر روبهروتو باختی
از پل تردید با قلبت گذر کن با خودت
تنها موندی با خودت، با دشمنت، با دوستت
آخ دلم هیشکی کنارت نیست، سرکن با خودت
هر زمستون پیش از این که ریشه پابندت کنه
شاخهتو بردار و تمرین تبر کن با خودت
یا بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین
یا بسوز و جنگلی رو شعلهور کن با خودت
ترانهسرا: محمد زارعی
هنوزم تک درخت , عاشقی و سربه زیری
نمی دانم که بیدی!! یا که مجنونی!! اسیری!
فشانده گیسوان مرمری , را روی دیوار
پریشان, دل ربا, عاشق ....چنان قلب ی و تیری
گرفته کوچه را....انگار ....بویی
نشسته در دلم....بی گفتگویی!!
نگاهم خیس ..می خواند خدا را
خدایا...پشت در هستی؟؟ تو...اویی؟
گرفته سینه ام را انتظاری
شکسته در دلم, شاخه خاری
نمی دانم چه میخواهم..چه هستم
رهایم کن, از این چشم انتظاری
شب از یاد تو ...مجنون می شوم باز
نمی خندی و محزون می شوم باز
شبیه قصه های ....پر ....فریبی
بسی لیلا و ...مجنون ...می شوم باز
نرجس نقابی
نُقطه یِ آغاز جهان خالِ لبِ یارِ من است
تیزی اَبروی کجَش سوزنِ پرگارِ من است
عاشق آن خالِ لب و عاشق اَبروی کجَم
این همه دیوانگی اَم خِصلَتِ رفتار من است
شب نتوانم بِنَهم سَر به درستی به زمین
فکر و خیالش همه شب موجبِ آزار من است
گر بِشَوَم مَحو من و کاغذ و دست و قَلَمم
نیست غَمَم چونکه خدا خالق اشعار من است
طالعِ من گَه سیَه و گَه به سفیدی رُخَش
من به فدایِ نگهِ آنکه نگهدارِ من است
نامه نویسم به دَرَش تا که بگویدبه همه
اینهمه قربان صدقه نامه ی تیمار من است
میلادقربانی