یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

غریبی که در من پناهنده شد

غریبی که در من پناهنده شد
لگد زد به من ،رفت و بالا نشست.
زدم سنگ دوست را ، سینه ام
همان سنگ رها شد،سرم را شکست
به پای دلی که، از اول نبود
خودم را به هر باره سوزانده ام
به هر کس وفا می کنم ،پایه نیست
در این کار دنیا عجب مانده ام...!!


فرزانه فرحزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد