یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آیینه تو را دید و خودش را گم کرد..!

آیینه تو را دید و خودش را گم کرد..!
بهارِ چَشمِ تو را در خودش توهم کرد..!

نمیشودکه تو را جا دهد درون خویش؛
چگونه میشود این ماه را تجسم کرد؟!

بهار رفته و حالا ؛ خزان شدی جانا..!
چرا نگاهِ خزانت به ما ترحم کرد؟!

منی که از همه‌ی این بهار شوریدم..!
چطور موج تو من را پر از تلاطم کرد.!

تو موج میزدی از عمق چشم های من.!
چنانکه برق نگاهت به ما تهاجم کرد..

نبوده در دلِ این شوره زارِ بی حاصل ؛
و بذرِ عشقِ تو این پهنه را تراکم کرد...

وزیده باد بهاری به مویِ تو در خواب..!
و شوره زارِ دلم را اسیرِ گندم کرد..!


متین رضائی عارف

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد