یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

جسمِ تو در خواب و روحم نصفِ شب بیدار بود

جسمِ تو در خواب و روحم نصفِ شب بیدار بود
فکرِ تو ، اندیشه ات ، چون سایه بر دیوار بود

هر چه کوشیدم که چشمانم تو را مخفی کند
ذوقِ در چشمانم اما ، قابل انکار بود ؟؟!

بی خبر بودم ؟ نه! می دانم دلم بی طاقت است
از ازل در خاک ما عاشق شدن در کار بود

بی محابا آمدی ، زنجیر کردی جان و دل
قلبِ من ناکوک و گه تند و گهی بد کار بود

بعد ازین خارِ مصیبت ها دلم گفتا : چه خوش!
ای عجب! عاشق شدن در زندگی ها عار بود

سرزنش ها همچو باران از زمین و از زمان
من شدم لیلی ولی رنجَش به دل آوار بود

آن همه کوهی که روزانه دلِ فرهاد کَند
تکه هایش بر رَهِ ما قابل تکرار بود . . .

داستانِ لیلی و مجنون دَرَش لیلی چه شد؟!
رفت ، لیلی بی شک از رنجِش ، دلش بیزار بود

رستم و تهمینه و رامین و ویس قِصه ها
عاشقانِ دلشکسته حرفشان زنهار بود . . .

چشمِ تو سبزینه اش شد سبزی عیدم ولی
دوری از دستان گرمت واقعاً دشوار بود

من نمیدانم تَهِ این عشقِ هر دم سوز چیست!
هر چه باشد ، نامِ تو ، سرتاسر اشعار بود . . .

نازنین راضی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد