یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

به چشم خویشتن دیدم بر این مردم وفایی نیست

به چشم خویشتن دیدم بر این مردم وفایی نیست
غریب و خسته ام اما نگاه آشنایی نیست

نگاه سرد می سوزاند آدم را خدا داند
به آتش می کشاند آنکه گاهی هست و گاهی نیست

قرارم نیست می دانم سراب عشق بسیار است
از این غم های بی پایان چرا ما را رهایی نیست؟

شکوه عشق می جستم شکستن هاش شد قسمت
بنال ای دل که بر تنهایی تو غمگساری نیست

وفاداری و دلداری نه کار هر کسی باشد
بساز ای دل بِه از تنهایی ات انگار کاری نیست

همه ایام را با درد تنهایی به سر بردن
بسی بهتر از آن یاری که بر او اعتباری نیست


سروشِ سلجوقی سروین

کلمات که آوار شدند

کلمات که آوار شدند

بربی وزنی من ...

تخیل از شعرم پر گشود

تصویرهایم بیوه شدند

طرح هایم ،به جا ماند در قاب خالی دلهره ...

چه زود


اقبال طاهری

گربخواهی ونخواهی من همان یار توام

گربخواهی ونخواهی من همان یار توام
رفتی و اما بخوان پیوسته در کار توام
مشتری بودم به کویت قبله جانم شوی
عالم والای عشق در شأن و افکار توام
دین و ایمانم زکف دادم برایت هدیه ای
دین و ایمانم شدی هرلحظه بیمار توام
درقیامت دوزخم راشعله ورکن ای خدا
هیزم و خاکسترم و در آتش افتار توام
من که عمرم شد فنا درروزگار ی بیمرام
سالها را چون شمارم صرف دیدار توام
هرگزم دیگرنباشدوصل یارخوش جبین
رفت و یارا جعفری دربست نگهدار توام


علی جعفری

ترس

ترس ته ندارد
رنگ ندارد
از دم راه جنگ ندارد
ترس باجا
ترس بی جا
از دل و روز رنگ ندارد


امیرحسین موسوی

آن‌گاه که ایزد ماه

آن‌گاه
که ایزد ماه
گرده‌‌های نقره‌‌ی ماه را
بر زمین می‌پاشد
درختان پربارتر می‌شوند
آب‌ها جاری‌تر
و من عاشق‌‌تر می‌شوم...
سپس
میوه‌‌ی ماه را
از درخت خویش
می‌چینم و
تصویر ماه
در تمام آب‌ها
تکرار می‌شود


شبنم حکیم هاشمی

سلام دختر زیبای رسول الله فاطمه جان

سلام دختر زیبای رسول الله فاطمه جان
ای دختر زیبای بهار خوش آمدی از آسمان
صدایی از عرش می آید
انگار غزلی مرا با خود می برد
نام تو را قلم با قلبم می نویسد
قلم نام تو را با عشق ، زهرا می نویسد
بی اختیار میروم در غزلی
دست و پا گم میکند با یک قلمی
نشسته ام تنها باز هم شعری میبرد مرا با خود
هوای شعرم بهاری میشود با نامت فاطمه جان
نوکریه این سلمانی حقیر قبول بنما
میشه دعایم مستجاب کنی فاطمه جان

زهرا سلمانی هرمزی

درمیان همه سربازان خدا بخدا تو محبوب تری

درمیان همه سربازان خدا بخدا تو محبوب تری
دردل من عاشق تنها به خدا تو مطلوب تری

در خیالم زیر این سقف پُر اندیشه صبح سپهر
گر چشم زخم نبینی از همه محجوب ومرغوب تری


منوچهر فتیان پور

مهرت به دل نشسته که دیوانه ام کنی

مهرت به دل نشسته که دیوانه ام کنی
از دوستان بریده و بیگانه ام کنی

می لرزم از هجوم گسل ها که آخرش
با ازحام خاطره ویرانه ام کنی

در آستان ساحت پیمان و همدلی
آتش کشی به جانم و پروانه ام کنی

ای من فدای خرمن انبوه زنبقت
کی میشود که سر به سر شانه ام کنی

کل می کشد به خاطر تو بی قراری ام
تا جلوه ای به کوچه و کاشانه ام کنی

پلکی بزن نظری را چکامه کن
تا جرعه نوش باده و پیمانه ام کنی

من کریه کرده ام بخاطر تو در هجوم غم
تا بسته پای طعم خوش دانه ام کنی


علی معصومی