یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دوریت ، دوری یک شاه ز یک مملکت است

دوریت ، دوری یک شاه ز یک مملکت است
غم دلتنگی شبهای رضا خان ، سلام

صبح کاشان و شب غربت تهران ، بودی
مفرد غایب شب های غزلخوان سلام

مصطفی_محمد_پور

شیطنت های سحرگاه نسیم

شیطنت های سحرگاه نسیم
خرمنِ سرخیِ انبوهِ شقایق به گذرگاه سهند
بوسه‌‌ی وسوسه‌ی عشق بهار
به سرْانگشت تمنای دلِ شاخ بلند

به بَرِ چشمه‌ی تسنیمِ پُر از رنگِ شراب
خنده‌ی قایق بادی که فلک را زده بر دور شتاب
پچ‌پچِ قوسِ قشنگی که شده, حلقه بر آب
پرِ سیمرغ که افتاده به تاب ...

ذکرِ‌ رمزی که شده, در همهْ‌آفاق, شُگون
به ( فنارفتِ ) دو چشمِ شررِ اهرمنِ عصرِ کنون

سببِ حادثه‌ی رویشِ جان را, تنِ هر غنچه‌ی بر درد, گواه
که به امید نشستند به انجامِ ( برون‌ْآمد ) از این بند سیاه

آخرش,
بر ملا خواهد ساخت ...


سپیده طالبی

این عید بهاران به شما خجسته بادا

این عید بهاران به شما خجسته بادا
زیباییِ دشتِ لاله زار خجسته بادا
این شادیِ سبزه زار گُل خجسته بادا
دستِ قلمِ خدایِ من نقش زده رویِ زمین را
نقشِ سبزه زارانِ زمین خجسته بادا
دیوانه کند چشمانِ دل را
نقشِ قلمش خجسته بادا
دل ها چه جلا داده همه دشتِ بهاران
بلبلان چه نغمه زده بر دشتِ دمن را
گلهایِ بهاری چه صفا داده به هر دل
گُلهایِ بهاری به شما خجسته بادا
مَسروریِ عید خجسته بادا
غافر شده مسرور دلش را
تبریک بگوید که بهار خجسته بادا

مهدی میرزاپور

ای سکوت نفست شرح پریشونی من

ای سکوت نفست شرح پریشونی من
نبض زندگیه‌ من ,ماه پیشونی من
به حوالی نگات ,پرسه زنون منتظرم
از خیال تو پُرَم, برکه ی بارونیهِ من
با خودم می برم اون خاطره رو با چمدون
وطنم شده دلت,با غم قلبم تو بمون
مث ساعت شنی پر شده خالیهِ تنم
دکمه های شب آغوش تو رو پیرهنم
تو که بازیگر شبهای خیالم شده ای
عطر پیچک تنت مونده به روی بدنم
تو که خون منی ,جون تنی, با من بمون
منتظر نشو فقط من برسم به عشقمون

سمیرا صادقی

دیوانگی زین بیشتر؟

دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان

چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان


گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان

شعر از : حسین منزوی

این تقلا کردنم بیهوده است,

این تقلا کردنم
بیهوده است,
نمی‌گذارد بهار
دوستت دارم را
در دلم
پنهان کنم.


مروت خیری

باید بدهد شکوفه این عشق

باید بدهد شکوفه این عشق
در فصل بهار موسم عشق
تحویل شوی همین بهاران
جانانه ی من بهانه ی عشق

مریم مینائی مارال