یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من دریا را لگدمال کردم

من دریا را لگدمال کردم

تو نفست را در سینه حبس ،

و روی صحرا خوابیدی

ما خود را به شاخه های نادانی

دار زدیم ،

و بعداز مرگ ، آگاه شدیم


مژگان رشیدی

آنقدر کوک باش

آنقدر کوک باش

تا تمام فصل ها

با صدایِ سیم های سازت

برقصند…


مژگان رشیدی

بگذار برگردم

بگذار برگردم
از این کوچه ی غبارآلود
تنم خاکی ست
ودر چمدان های خالی ام کِرم لانه کرده
چند قدمی مانده که بتوانم
تا انتها نیایم!
میخواهم , اندوه اینهمه سال را
یکجا در میانِ همین کوچه
بالا بیاورم
میدانم دوباره
کمتر از ثانیه ای
هستی در من زاده می شود
بگذار برگردم
پیراهنم از باد , پراز بال است
پرواز در من حلول کرده!
باور کن , نقاشیِ باورم ,
سیاهیِ وهمِ نابسامانِ
سال‌های در تو لولیدن است.
سرک بکش! ببین !
ردی از نفس در ریه هایم نیست
من از درون آتش گرفته ام…..
مرا به زحمت نیانداز!
تاروپودِ زنانگی ام,
جزامیِ جا مانده از قافله ی صبوری ست
رگهایم پراز خونی است
که دیگر ,
بوی هیچ مردی را نخواهد داد….
بگذار برگردم……


مژگان رشیدی

اتفاقی ،

اتفاقی ،
معجزه ی واژه های تو
شد خنده ی شعرهای من!

اینهم شد
نسبتِ عشقِ تو با
ذهنِ من.....


مژگان رشیدی

زمان دکمه های پیراهنش را بست!

زمان
دکمه های پیراهنش را بست!
وقتی که،
مسدود شدم
پشتِ دیوارتنهایی!
اینجا ایستگاهِ نرفتن است
و من
گم شده در هوای ثانیه ها.....

مژگان رشیدی

جوانه که میزنی

جوانه که میزنی
تنظیم میشود نبضِ پی در پیِ خیالِ من.
سحر را بیدار میکنم
دستش را در دست خورشید میگذارم
و با هم زمستان را قدم می زنیم تا بهار….

مژگان رشیدی

میخواهم پناه بگیرم

میخواهم پناه بگیرم
دردستانت
میلرزاندم زلزله ی حضورِ تو
نکند همه چیز
ویران شود......؟!


مژگان رشیدی

گوشِ عقل را گرفتم

گوشِ عقل را گرفتم
آرام ، به کُنجی نشاندم
فلسفه ی صبر را
در مغزش،
چِپاندم…..!


مژگان رشیدی