یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آینه

آینه روشن و صاف
آب آبی مرداب
نیلوفر باز کرده آغوش
در آن مست خواب
ماهیان سرگرم شنا
در شراب سرخ آفتاب
نرگسی پری چهره و پریزاده
غنچه ی شکفته ای در اوج شباب
چون قوی سفید و سرمست
گیسوان پریشان کرده رها در آب
آب شعله می زند و می شکوفد
حلقه حلقه در تب و تاب
با تنی چون گل انار لطیف و نرم
پوشیده از بلور های حباب
می آساید روی ماسه های گرم
می تراود از تنش بوی گلاب


منصور چقامیرزایی

دلی دارم نازک چون برگ بیده

دلی دارم نازک چون برگ بیده
لطیف و پاک چون کاغذ سفیده
شکوفا چون شکوفه بر شاخه سبز
پر از مهر و عشق و امیده

***

من آن پروانه ی در شوره زارم
چون دو زلف یار پریشان روزگارم
همان پروانه ی بی سر و سامان
که هر دَم با گلی افتاده کارم

***

چشمان تو جهان را غارت کرده است
هفت اقلیم عشق را اسارت کرده است
زنجیر عشق را به پای عاشقان
دیده را مشتاق زیارت کرده است

منصور چقامیرزایی

فصل گل و ترانه بود

فصل گل و ترانه بود
دنیا برام بهانه بود
پیش از طلوع آفتاب
قرار عاشقانه بود
نسیم آرام می وزید
لب چشمه کنار رود
هم آواز پرندگان
آب ، ترانه می سرود
ثانیه ها در پی هم
می ریخت به دریای عدم
با رویای کودکانه
دل در پی بهانه بود
اینها همش بهانه بود
قصه ی زلف شانه بود
یار هنوز در خانه بود
مست خواب شبانه بود
سپیدۀ صبح سحر
ستاره ها را ور می چید
پرنده ها در جست و خیز
عالمی را می کرد خبر
تر و تازه توی چمن
غنچه به غنچه می خندید
زیر درخت نارون
گل سرخی نشانه بود
شور و شادی از راه رسید
نرمک نرمک یار آمد
گل از گلش شکفته شد
آن مست دلدار آمد
آن روز هم چون باد گذشت
خاطره اش بر دل نشست
گردش آن روز دیرین
چه شیرین و افسانه بود


منصور چقامیرزایی

گل باغ دلم را بیهوده مچین

گل باغ دلم را بیهوده مچین
قلب شکسته ام را مزن برزمین
آن شاخۀ گل سرخ که به تو دادم
چند روزی نگه دارش به یاد دیرین
به یاد آن باغ سر سبز و زیبا
به یاد روزهای نشاط انگیز شیرین
بوی شبدر و بوی عطر گل یاس
پرواز پروانه ها بر گل های رنگین
نغمه شاد پرندگان بر شاخسار
شنای ماهیان در آب بلورین
زیر سایۀ آن درختان پر ثمر
آویخته بود گیلاس شاخه بر پرچین
کنار چشمه مانده بود به یادگار
دل ربایی با زنجیر با یاقوتی نگین
تا هرگز نرود یاد ایام از دل
تا بماند آن در چشم چو خوابی سنگین


منصور چقامیرزایی

میخواهم مهمانت کنم جانم فدای جانت کنم

میخواهم مهمانت کنم جانم فدای جانت کنم
با خرمنی از غنچه ها چیده به دامانت کنم
محو تماشایت شوم چشمم به قربانت کنم
با گلبوسه های لبم سرمست و حیرانت کنم
چون شاخه های نوبهار شکوفه بارانت کنم
تا دمی از صبح سحر با باده مهمانت کنم

منصورچقامیرزایی