یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

امشب به گرد شمع تو پروانه می شوم

امشب به گرد شمع تو پروانه می شوم
از هر چه غیر نام تو بیگانه می شوم

صبر و شکیب را گرفته ای و جار می زنم
با شور و حال عشق تو دیوانه می شوم

ای ماه بی نظیر شبستان بی دلان
با بارش نگاه تو ویرانه می شوم


چشمت شراب و چهره ی تو شدِّ آفتاب
من با جمال ماه تو مستانه می شوم

حالا بهانه کرده و دلداده ات شدم
فردا فدای آن گل یکدانه می شوم

در پایت ای حقیقت جاوید لحظه ها
آتش به جان گرفته و افسانه می شوم

تو شاهد طریقت مهر و محبتی
من خاک راه و ساقی میخانه می شوم

علی معصومی

جانم فدای او که به جانانه مبتلا است

جانم فدای او که به جانانه مبتلا است
نام آوری به بزم عزیزان سرجدا است

با زخم های کهنه به درمان نمی رسد
آن پیکری که لایق هر درد بی دوا است

وقتی ستم به حد نهایت رسیده است
دیگر زمان زمانه مردانی از خدا است


جان میدهد آنکه به دنبال عاشقی است
هر نکته را نشانه و هر رشته را بها است

سر داد و سر نداد به ذلت شهید عشق
ازادگی روایت صحرای کربلاست

غمناله های ماه محرم شنیدنی است
از نیزه ها که ناله مظلوم بر هوا است


علی معصومی

قلم های آزاده را نشکنید

قلم های آزاده را نشکنید
درخت ثمر داده را نشکنید

برای شب تیره و عابران
چراغ سر جاده را نشکنید

اگر مست جام شرابی شدید
حریم می و باده را نشکنید

کنار شهیدان صحرای عشق
سبوهای افتاده را نشکنید

به باد غروری اگر می روید
دل مردم ساده را نشکنید

علی معصومی

ای آینه ی صبح دمادم نظری کن

ای آینه ی صبح دمادم نظری کن
یک شب به تمنای خیالم سحری کن

این بی خبر مانده به تشویش قضا را
از گردش بی مایه عالم خبری کن

وا کن لب پرخنده ی لبریز شکر را
گلنغنه ای از زیر و بم دُرِّ دری کن

دیریست که آواره بی چون و چرایم
باز آی و مرا صحبت اما اگری کن

سرد است تنور دلی از حسرت دیدار
آتش بزن و خرمن سوز و شرری کم

تو پرتو خورشید پر از نور و امیدی
در ساحت چشمان ترم جلوه گری کن

چشمک بزن ای اختر شب های تبآلود
در گوش دلم زمزمه ی ماه و پری کن

یک لحظه به زیبایی پروانگی ات باش
یک ثانیه دیوانگی و خیره سری کن


علی معصومی

شاید این مرتبه یادت نرود باز آئی

شاید این مرتبه یادت نرود باز آئی
روی این کلبه متروکه به پرواز آئی

غصه را از دل افسروده ما هم ببری
با همان خنده زیباتر از اعجاز آیی

خاطرت مانده که در حادثه مهر و وفا
گفته بودیکه غزلخوان و غزلساز آیی؟

همه آینه ها در به درت خواهند شد
آن زمانی که به صد حوصله و ناز آیی

مشتری کو که سمرقند و بخارا بخرد؟
اگر ای ترک فریبا تو به شیراز آیی

چه شبی میشود آنشبکه تو ماهم باشی
چه دمی میشود ان دم که تو دمساز آئی

جای هر بغض فروخفته به آه نفسم
میشد ایکاش دمی همدل و همراز آئی

علی معصومی

چه آسان برده ای از یاد خود قول و قرارت را

چه آسان برده ای از یاد خود قول و قرارت را
چه بی پروا گرفتی از من ویلان دمارت را

من از دلدادگان سیب سرخ آرزو هایم
که هر فصل زمستان می دهی قول انارت را

شدم صید نگاه هرزه ات ای مست لاکردار
چه بی درمان رها کردی بحال خود شکارت را


به جرم عاشقی محکوم در بند مجازاتم
که در گردن بیاویزم طناب چوب دارت را؟

من از بازندگان صدر تاریخ مکافاتم
که می بازد دمادم رشته کار قمارت را

برایم نوشداویی مهیا کرده کاری کن
بگیر از شانه هایم بار زخم بی شمارت را

حذر کن از دل تنگی که آهی اتشین دارد
که یغما می کند روزی تو و ایل و تبارت را

علی معصومی

هستی معلم است و جهان از معلمی

هستی معلم است و جهان از معلمی
نام از معلم است و نشان از معلمی

در جای جای خاطره ها رد پای او
نقش که مانده در دل و جان از معلمی

مانند شمع بزم فروزان جمع عشق
پرتوفشان که بوده؟ امان از معلمی

نون و قلم حکایت شان معلم است
بالا گرفته شرح و بیان از معلمی

او وارث به حق ردای پیمبری است
دنیا گرفته تاب و توان از معلمی

جایی برای جهل مرکب نمانده است
تا برکشیده تیغ زبان از معلمی


بنشین به یاد مهر و محبت کنار او
چنگی بزن به تار و بخوان از معلمی

علی معصومی

پیله کن پنجره سمت خیابانت را

پیله کن پنجره سمت خیابانت را
تازه کن جلوه خورشید درخشانت را

پرده را پس بزن و با همه زیبائی
ساده کن دیدن گلچهره خندانت را

زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند
شانه کن خرمن موهای پریشانت را

عاشقی، رهگذر کوچه زیبایی هاست
باده کن مستی انگور دو چشمانت را

بوسه از لعل بدخشان تو چین دارد
خنده کن خاطره چاک گریبانت را

نوش جانی که علاج من دیوانه شوی
چاره کن دلشده بی سر و سامانت را


تا بیاندازی ام چاله به چاه دیگری
زنده کن حادثه جاده حیرانت را

علی معصومی