یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سبوی باده جان را شراب خواهی کرد

سبوی باده جان را شراب خواهی کرد
دعای آینه را مستجاب خواهی کرد

از انحنای پر از لحظه های رویائی
مسیر درد و بلا را سراب خواهی کرد


من از حضور تو در نبض آرزو دیدم
توئیکه قلب جهان را کباب خواهی کرد

به بوی عطر شلالی که می دهی بر باد
دوباره غصه و غم را جواب خواهی کرد

شنیده ام که تب و تاب آمدن داری
شنیده ام سحری انقلاب خواهی کرد

تو می رسی و به تدبیر هر دو دستانت
بساط ظلم و ستم را خراب خواهی کرد


زمانه تا که ببیند چه دلبری هستی!
بیا بیا گل نازم, ثواب خواهی کرد

علی معصومی

به زانویم سری بگذار و غرق خواب شیرین باش

به زانویم سری بگذار و غرق خواب شیرین باش
برای لحظه هایم عطر و بوی یاس و نسرین باش

شبی را تا سحر همراهیم کن یار و همدم باش
دعاگوی تو باشم پا به پایم مرغ آمین باش

شب موی سیاهت را بیافشان در شبستانم
سکوت خلوت آه دلم را ماه و پروین باش

من از کفر دو چشمانت به مقصد می رسم روزی
بزن پلک و طلوع بامداد کیش و آیین باش

نمی بینم به جز غفلت در این دنیای بی حاصل
برایم دلخوشی هایی در این خواب دروغین باش

من از روز ازل آواره و دیوانه ات بودم
تو هم ای نازنین دلبسته ی روز نخستین باش

اگرچه شوکران می ریزد از پیمانه اش تقدیر
به پیغام بهار و رونق میخانه خوشبین باش


علی معصومی

یادی از آن گلی که وفادار ما نبود

یادی از آن گلی که وفادار ما نبود
باران دشت سبز سبکسار ما نبود

فیروزه های آبی چشم قیامت اش
در ویترین حجره ی بازار ما نبود

آن ماهتاب نقره نشانیکه چهره اش
پرتو فشان نیمه شب تار ما نبود

در کوچه های در به دری پرسه میزدیم
از عشق و درد و خونجگری بار ما نبود

دل داد و دل ربود و دل از ما برید و رفت
آن نازنین خاطره ها یار ما نبود

علی معصومی

کوچه با پای غزال تو چمیدن دارد

کوچه با پای غزال تو چمیدن دارد
لاله در سایه لطف تو دمیدن دارد

چاک پیراهن گل کار قضاوقدر است
دامن یوسف چاه تو دریدن دارد

نوش عیسی نفسان باد تماشای سحر
شاخه مریم و اعجاز تو دیدن دارد


گوهر جام تجلیی تو ناب است ولی
از لب لعل نمک سای تو چیدن دارد

دست پرورده دامان بهار است لبت
پرده از چهره ی ماه تو کشیدن دارد

با طنین سخنت غنچه گل می خندد
نازت ای دلبر دردانه خریدن دارد

دلبری کن که حریفان همه اقرار کنند
دست در حلقه عشق بریدن دارد


علی معصومی

بسته زلف یار خواهم شد, بی دل و بیقرار خواهم شد


شهره روزگار خواهم شد, عاقبت سر به دار خواهم شد

راهی لحظه ی سرآغاز و یک جهان آسمان پرواز و
محو آرامش گل ناز و چشمه ی جویبار خواهم شد

آه یک لحظه نگاهش من, جاده پیمای سر براهش من
با غباری که در پگاهش من, اخرش تار و مار خواهم شد

از دو چشم سیاه آهویش, در تماشای رقص گیسویش

با تمنای خال هندویش, محو سیب و انار خواهم شد

از پی سوز و ساز می آید, با کرشمه به ناز می آید
آن زمانی که باز می آید, عاشق نوبهار خواهم شد

دل سپردم به نور ماهی که در شبانگاهی از نگاهی که
مثل بازنده ی تباهی که وارد این قمار خواهم شد

سوسن و یاسمن در آغوشش, زنبق و نسترن سر دوشش
در هوای لب پر از نوشش, چشمی از انتظار خواهم شد

علی معصومی

باید تمام عطر تنت را به من دهی

باید تمام عطر تنت را به من دهی
گلبوته های پیرهنت را به من دهی

نیلوفرانه تا کمرت حلقه می زنم
وقتی که ساق نارونت را به من دهی

زیباترین غزال بیابان من شوی
جا پای آهوی ختنت را به من دهی

حال و هوای مرتع اقلیم من توئی
باید تمام من شدنت را به من دعی

جانانه ام شوی و دمارم در آوری
بود و نبود و ما و منت را به من دهی

باید به جای من تو بخوانی ترانه را
باید که رشته ی سخنت را به من دهی

روزی اگر به سمت مزارم گذر کنی

حال و هوای انجمنت را به من دهی

علی معصومی

صیاد می شوم که تو آهوی من شوی

صیاد می شوم که تو آهوی من شوی
فریاد می شوم که تو کوکوی من شوی

ویرانه گشته ام ولی از فصل دیگری
آباد می شوم که پرستوی من شوی


من یک چنار خشک تو مثل صنوبری
شمشاد می شوم که به پهلوی من شوی

با چین دامنت چه قیامت بپا شود
من باد می شوم که تو هوهوی من شوی

ای نخل آرمیده به خرما پزان عشق
مرداد می شوم که تو جاشوی من شوی

با عشق ناگزیر غم شیرین من تویی
فرهاد می شوم که تو دلجوی من شوی

دستم نمی رسد به انار نچیده ات
دلشاد می شوم که به بازوی من شوی

علی معصومی