ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در اعماق من
تمدنی باستانی نهان است
با قلعههایی
به جا مانده از قصهها
که تنها قهرمانشان
خویشتن جاودان من است
شبنم حکیم هاشمی
روی میز
سبدی میوه
یا
گلدانی پر از گل
...
روی میز
کتابی باز
یا
دفتری شعر
...
نه
روی میز
فقط دکمهایست از لباس او
که دیگر برنمیگردد
شبنم حکیم هاشمی
پرنده
پشت پنجرهی اتاقم نشست و
آواز خواند...
و این یعنی
دیوار سیمانی روبهرو
باغ را از یاد پرنده نبرده است
شبنم حکیم هاشمی
کسی در زد
باز کردم
خودم را دیدم
از خواب که بیدار شدم
تو آنجا بودی
شبنم حکیم هاشمی
چقد مهربونی
کنارم میمونی
واسه من میخونی
که عاشق بمونم
تویی مثل مرهم
برای من و غم
ببین با تو هستم
که عاشق بمونم
تو لبریزی از عشق
دلانگیزی از عشق
غزلخیزی از عشق
که عاشق بمونم
تویی عشق نابم
که با تو بتابم
اینه انتخابم
که عاشق بمونم
شبنم حکیم هاشمی
تو یک عشق در حال افزایشی
مرا دم به دم سمت خود میکشی
تو کوهی که آزاده و سرکشی
و در عمق روحت چه آرامشی
مرا مست عاشق شدن میکند
تو زیبا و پر قدرت و استوار
شکوه بلندت چنان پایدار
وجودت بر از شوکت و اقتدار
درونت عجب جذبهای ماندگار
مرا مست عاشق شدن میکند
منم هر نفس محو زیباییات
که بالیده در جان تنهاییات
و تا قلهی اوج رویاییات
تمام وجود تماشاییات
مرا مست عاشق شدن میکند
تو خود عاشقی، مست دلدادگی
تو یک کوه در اوج آزادگی
تویی سربلند و پر از سادگی
و روحت چنان بادهی زندگی
مرا مست عاشق شدن میکند
شبنم حکیم هاشمی
ای مشی
ای مشیانه
ای نخستین زوج
در خلقت بیکرانه
چه حسی داشتید
آن هنگام
که از گیاه
برآمدید؟
بگویید آیا هنوز
گیاهی هست که
بتواند به انسان تبدیل شود؟
اما نه...
این بار
روح انسان است
که باید گیاه شود
تا بروید و ببالد و
خلقت را
تکرار کند
شبنم حکیم هاشمی
آنگاه
که ایزد ماه
گردههای نقرهی ماه را
بر زمین میپاشد
درختان پربارتر میشوند
آبها جاریتر
و من عاشقتر میشوم...
سپس
میوهی ماه را
از درخت خویش
میچینم و
تصویر ماه
در تمام آبها
تکرار میشود
شبنم حکیم هاشمی