یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دیدم تو را در معبری، ای دلبر دردانه ام

دیدم تو را در معبری، ای دلبر دردانه ام
اکنون ز عشقت نازنین ویرانه و دیوانه ام
داری به خاطر آنهمه دلدادگی در راه تو
گفتم منم مجنون تو،گفتی شوم من ماه تو
دل دادم و دل بردی و رفتی که رفتی نازنین
آتش زدی بر قلب من با آن نگاه اخرین
گویند به من دیوانه ای،بیماری و ویرانه ای
دردم تویی درمان تویی کو خانه و کاشانه ای

دل نه ، تو جانم برده ای، صبر و قرارم برده ای
گویند به من این عاقلان تو شاعری دلمرده ای
من عاشقم ،مجنون تو ،پندم دهند این عاقلان
جان و دل اندر ره نهیم در مسلک ما شاعران
هر دم تو هستی در برم در خواب ودر بیداریم
دیگر جوابم کرده اند ،درمان ندارد این، بیماریم
تو رفتی و من مانده ام خیره به راهت دلبرم
دانم تو روزی آیی و من زیر خاک ، و پرپرم

شعله ملکی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد