ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سر می روم از سیاه
و بالا می رود حوصله از سکوت
سر می رود شهر از آه
و تیره می شود ابر از آسمان
سر میرود رود از اشک
و گم می شود دریا در تلاطم
مچاله می شود شهر
در من
در تو
و پهلو می گیرد در بندر
اندوه
دیگر بار
باران می کاری ای سوگ وُ
من سیل درو می کنم!
الا شریفیان
صدای پای بهار آمد
روی خش خش برگ های
به پایان رسیده ی دفترم
غم انکارِ خودم مرا شکسته
آن هنگام که آغوشت
به پایان جهانم رسیده
دل دل می کند این
دل بی صاحب
که عقل هم به دنبال
انکار عشق توست
چرا به فردا موکول کنیم
همین آغوشی
که آخر
زجر پنهان توست
چرا پنهان کنیم
همین عشق را
وقتی که عالم
در این غیاب خسته
هنوزم در انکار
عشق من و توست...
علیرضا پورکریمی
محبوب من!
از یک طرف میگویی:
اختیارت در دست توست
از یک طرف
اختیار جانم را ندارم
با کدام اختیار
در این دنیای نامراد
بخوابم و بیدار نشوم!
کاش!
اختیار آدمی؛
دست خودش بود و
هر وقت
«دلش» نمیخواست جان میداد!
خشکسالیی مهربانیست
ببین
گندمزار من و تو
سالهاست به کاه هم نمیرسد!
از چه از عشق کوه بسازم
وقتی!
هلال ماهی
برای درو کردن جانم
نمانده است!
عاشق هم میشوی
گندمزارها
به کاه نمیرسند
کاش!
لااقل، دستِ عشق؛
پناهِ آدمی بود!
ضیغم نیکجو وکیل آباد
آنجا که راه نیست دگر جز کمی به مهر
مهجور و بی عبور مکانی است در سپهر
آنجا که حلقه وار
داده است دست خویش به دستان آسمان
او بی قرار و تاب
گسترده بال خویش
گویی که پرتگاه پر از بیم و ترس را
با دست پرصلابت و قلّاب وار خویش
می نازد و به مهر درآغوش می کشد
در زیر سلطه اش
دریای موجناک
آرام می خزد
او از فراز کوه
دیوار گونه کوه که ساید به آسمان
گویی ستیغ خویش
دارد همی نگاه به ژرفای درّه ها
وآنگاه
او آذرخش وار
از اوج قلّه ها به زمین می کند هبوط
افشین آریانا
اگر روزی کسی قلبت شکست
درون سینه ات آهی نشست
بیامد بغضی و راه گلویت را ببست
این فلانی هرکه بود و هرکه هست
گو خدایا شاید اول بار هست
که دل یک بنده اترا او شکست
پس بیا باهم ببخشیم این خطا
شاید او با توبه ای آید به سویت در خفا
گفت یا رب من پشیمان گشته ام از کرده ام
پاک کن این لکه را از دامن پرونده ام
حدیث خلج
بی تو ای دل من چطور امروز را فردا کنم
_.__/_.__/_.__/_._
بی تو آیا میشود من عشق را پیدا کنم
_.__/_.__/_.__/_._
من تمام زندگی ام در تو معنا میشود
_._./_.__/_.__/_._
میشود اما چرا؟ شب را سحر تنها کنم
_.__/_.__/_.__/_._
دوست دارم تا بگیرم در بغل جسم تو را
_.__/_.__/_.__/_._
تا در آغوشت کمی بی دغدغه ماًوا کنم
_.__/_.__/_.__/_._
عشق تو در سینه ام آتش فروزان میکند
_.__/_.__/_.__/_._
من چگونه دود این آتشفشان حاشا کنم
_.__/_.__/_.__/_._
بی تو من سردم مثال مرده ای بی روح پس
_.__/_.__/_.__/_._
میتوانم شهر را با اشک خود دریا کنم
محمدصادق قدرتی