ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
کفشِ رفتن را چه نا هنگامه بر پا کرده ای
با نبودَت بودنت را تازه معنا کرده ای
در هوایت رَد شدم از کوچه ات با حالِ زار
شیشه گریان شد به حالم تا به آن ها کرده ای
می گذشتم از کنارت زیرِ باران خیسِ خیس
زیرِ چتری رفتنم را هم تماشا کرده ای
برکه بودم در بیابانی جدا از شورِ عشق
با عطش شورم نمودی وصلِ دریا کرده ای
سرپناهی جُسته ام در شوره زاری بی عبور
با عبورت در خیالم خیمه بر پا کرده ای
از نگاهت خوانده ام صدها غزل در شرح عشق
عاشقی را با زبانت باز حاشا کرده ای
رازِ راضی بودنت را چون ندانستم چرا
بی خبر را بی خبر رفتی و رسوا کرده ای
من تو بودم یا تو من هرگز نشد ما جمع ما
کی فراموشم شود آنچه تو با ما کرده ای
تا شدم مانند کاغذ تا نخوانی قصه ام
قصه پایان شد ولی با من چه بد تا کرده ای.
مهرداد مظاهری