یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

رَد شدی از خاطراتم از گذرگاهای خواب

رَد شدی از خاطراتم از گذرگاهای خواب
می چکد بارانِ چشمم مثلِ گُهر های ناب

هُرم دستانت به دستم پَر نزد از خاطرم
پَر نبودی تا در آغوشت بگیرم چون کتاب

آسمان تاریک و صبرم پیر شد از انتظار
ماه می تابد اگر از چهره برداری نقاب

لحظه ها تکرار و ساعت خسته شد از تیک وتاک
عصر پائیزی و غُربت ، بُغض و باران پُشتِ قاب

باورت کردم ولی در باورت من مُرده ام
در خیالم برکه بودی در خیالت من سراب

می کِشم مهتابِ شب را تا تو را پیدا کنم
تابِ بی تابی ندارم ماه خاموشم بتاب

رفته ای از روزگارم مثلِ دیروزی که رفت
می رسد فردا و فردا بی تو اما بی شتاب

باز تنهایی تو ماندی با من و تنهایی ام
گُل خزانش می رسد تنهای تنها شد گُلاب.

مهرداد مظاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد