یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

السلام علیک یا صاحب الزمان

مهدی جانم بیا دیگر مولای من
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=
محمد

تنهایی اش را ریخت بی تو توی فنجان

تنهایی اش را ریخت بی تو توی فنجان
جا ماند طعم بی قراری روی دندان

آورد به خاطر تمام لحظه ها را
آن راه رفتن، گم شدن در زیر باران

آن چشم های سرخ از مهتاب بیدار
آن نامه های غرق در غم های پنهان

آن اشک های خشک از باران گریان
آن وعده های بی بها و خشک و ارزان

آن شمع های خیس و آن در های بسته
تاریک و نمناک و گرفته، مثل زندان

با آن پریشان گوییِ شب ها که می گفت:
دل کندن از یادش برایم نیست آسان

از بس برایت گفت از حال خرابش
رفتند از پیشش همه گل های بی جان:

رز های پژمرده و سوسن های بی رنگ
یا شایدم آن نرگسِ بی هیچ گلدان

بی تو برایش لحظه ها دیگر نرفتند
خسته شدند از انتظارت مهر و آبان

بعد از تمام اعترافاتش برایت
پرسید که آیا ندارد جای جبران؟

محمدرضا فرجی

عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته ام

عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته ام
که شاید روزی تو باز آیی .
عابران خسته ی شب نشین ،آن لحضه را که تو بر من پا میگذاری به تصویر می کشانند
آن لحضه که ابرهای مه آلود ،از آواز سکوت پر است
و من برای گریستن خویش
آن لحظه را سوار بر گیسوان باد میگذارم .
تو می آیی
سلام می دهی
ما بهم نگاه میکنیم ، و تو بی دلیل می خندی
و صدای بادی که منزلگه سالیان مرا به صدا در می آورد
صدای سالها غربت را در منِ سیاه تکان می دهد
و من هرگز به یاد نخواهم آورد تورا .
و به فراموشی نخواهم سپرد
آن لحظه که من از دوست داشتن
تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان با تو میخواستم .
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعَت می اندیشی
و من دیگر نیستم که بخواهم ، مرا در جستجوی خویس باز گردانی


عزیز حسینی

قطار سوت می زند..

قطار سوت می زند..

آخرت نزدیک است

مردمانی کنار ایستگاه

گاه وبی گاه
درپی مقصد

قطار سوت می زند سمج..

لولویی آن ور ایستگاه قد علم کرده

قطار می ایستد..

مسافری با چمدان سیاه سوار می شود

لولو می خندد...

مسافری با چمدان سپید پیاده می شود

لولو اخم می کند..
مقصد بی خبری است...

حال قطار خراب است..
واگنی جیغ می زند..

همهمه ای به گوش می رسد..

نوزادی قنداقه پیدا شده است

پیرمردی اخم می کند

مسافر چمدان سیاه اما به خواب رفته بود

قنداقه ونگ می زند

لولو حواس مردمان را پرت می کند

قطارسرش گیج می رود

ناگه به ته دره می افتد...

قنداقه ساکت می شود

همه رسیده بودند..
اینجا مقصد بود

درون تنهایی خویش

به گمانم قطار
لولو زاییده بود....


فروزان احمدی

بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت

بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت
هرکه پرسید ولی گفته‌ام عالی بگذشت

میوه‌ای سبزم و رویای رسیدن دارم
کل فصلم همه با تلخی و کالی بگذشت

حسرتش در دل من ماند که پرواز کنم
عمر من با قفس و بی پرو بالی بگذشت


عمر کوتاه من و موی سپیدم یعنی
روزگارم به چه شکلی و چه حالی بگذشت

ضرب کن تا که ببینی چقدر پیر شدم
بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت

علی قائدی

کاش میشد در دلت جایی برایم وا کنی...

کاش میشد در دلت جایی برایم وا کنی...

مهر، ورزی بر دلم،، نیِ از سر خود وا کنی...

این دل غم دیده را طاقت نباشد بی کسی..

کی روا باشد چنین سر گشته و رسوا کنی...

من به تو دل داده ام دل را مکن دور از دلت...

کاش میشد با دلت اندر دلم ماوا کنی...

من برای عاشقی از عالمی دل کنده ام ...

کاش میشد عشق را در گوش دل نجوا کنی..

حرف سلطان را بده گوش و نکن با دل چنین..

کاش میشد دل دهی نی با دلم دعوا کنی...


رسول مجیری

آواز سار عطر یار داشت

آواز سار عطر یار داشت
سنگ اگر بو برده بود
بریده بود

امید علی دایم امید

چنـدی پیش که آن لیلی نما مرا

چنـدی پیش
که آن
لیلی نما مرا
فروخت از
تخت ریختنَمُ
سخت،
بختم خفت؛
دیگر
نه چراغ دلم
نفت دارد
نه باغ قلمم
درخت؛
در کوچه ها
صدای کسالت
می دهم و
برای اهل دل
بوی خجالت؛


محمد ترکمان