یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت

بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت
هرکه پرسید ولی گفته‌ام عالی بگذشت

میوه‌ای سبزم و رویای رسیدن دارم
کل فصلم همه با تلخی و کالی بگذشت

حسرتش در دل من ماند که پرواز کنم
عمر من با قفس و بی پرو بالی بگذشت


عمر کوتاه من و موی سپیدم یعنی
روزگارم به چه شکلی و چه حالی بگذشت

ضرب کن تا که ببینی چقدر پیر شدم
بی تو هر روز من اندازه‌ی سالی بگذشت

علی قائدی

هرچند که در صورت من چشم تری بود

هرچند که در صورت من چشم تری بود
در سینه ام اما جگر شعله وری بود

از رفتن او سوخته این عضو من اما
رنگ رژ لب های قشنگش جگری بود

یک گوشه ی چشمش به من افتادودلم رفت
دل بردن او جزو علوم نظری بود

عطرش به مشامم زد و هوش از سر من رفت
دانشجوی ترم ششم هوشبری بود

پیوند من و او که میسر نشد اما
پیوند دو ابروی هلالش قجری بود

آنچه به سرم آمده را ساده بگویم:
چشمش به من اما دل او با دگری بود


محمدعلی قائدی