یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زندگی نام تو چیست...

زندگی نام تو چیست...

زندگی گر چه ز چشمِ جان،
چون نگاری است پر از رنگ و فسان،
لیک اندر دلِ این باغِ پرآوازه،
جز سکوتی ز خلاء، چیست نشان؟

بر لبِ رود، زلالی است که می‌رقصد نرم،
برگ بر شاخه چو سیمین دخت نرم،
لیک این رقصِ خیالینِ دل‌افروز،
به نگاهی ز هیچ، می‌رود خاموش.

گر به رازِ نهفتِ هیچ، نظری داری،
از حصارِ بودن و نام فراری،
بر فرازِ سپهرِ معنا پر گشا،
کز عدم، سرّ حیات یابی، گویا.

ای مسافر تو ز دریا چه طلب می‌داری؟
آب و موجی که به پایان سپاری؟
زندگی، جامی از وهم و خیالی است لطیف،
و معنایش در هیچ، پنهان و ظریف.

اندکی بیندیش، ز نور و ز سایه،
رازِ این چرخِ کبود و بی‌آیینه،
که ز آغاز، بر هیچ نهاده‌اند زمین،
و سرانجامش نیز، هیچ اندر یقین.

عزیز حسینی

عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته ام

عمریست در واپسین ،انزوای تاریک پنجره نشسته ام
که شاید روزی تو باز آیی .
عابران خسته ی شب نشین ،آن لحضه را که تو بر من پا میگذاری به تصویر می کشانند
آن لحضه که ابرهای مه آلود ،از آواز سکوت پر است
و من برای گریستن خویش
آن لحظه را سوار بر گیسوان باد میگذارم .
تو می آیی
سلام می دهی
ما بهم نگاه میکنیم ، و تو بی دلیل می خندی
و صدای بادی که منزلگه سالیان مرا به صدا در می آورد
صدای سالها غربت را در منِ سیاه تکان می دهد
و من هرگز به یاد نخواهم آورد تورا .
و به فراموشی نخواهم سپرد
آن لحظه که من از دوست داشتن
تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان با تو میخواستم .
و تو امشب در میان زوزه های نالان گرگ به رَجعَت می اندیشی
و من دیگر نیستم که بخواهم ، مرا در جستجوی خویس باز گردانی


عزیز حسینی