یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

مرا در قرنطینه ی نگاهت...

مرا
در قرنطینه ی نگاهت...
حبس اَبد دار
آخر می دانم
پشت حصار خیالت...
جان می سپارم


بابک پولادی فراز

زنده شدن این حس که سالها

زنده شدن این حس که سالها
فقط و فقط خفه اش کردم
نا تمام گذاشتن احساست و تعلل
باید ادامه ی راه را تنها برگردم
نطفه ی نارس امید در رحم
دردی مزمن
و غمی سرشار از حس تنهایی
غمگین شبیه چشم های تو
ایستادن
با قدم های خسته برای آزادی
در امتداد این حس سرگشتگی
شاید صدای نفس های داغ ما باشد
که فکرجدایی مان بعد از یک سال
شاید متعلق به یک خیال باشد
بغلم کن که این‌ روزا تنم پر است
از احساسی که سالها خفه اش کردم
معجزه به پا کن با دستهایت
نگذار این بار ادامه ی راه را تنها برگردم


فائزه کیانی فر

اشتباه کردم گفتم بدون عشق تو، میمیرم

اشتباه کردم
گفتم بدون عشق تو، میمیرم
سخت بود ،
کوچه های خلوت شهر را
بی تو پیمودم
تنها بود خیال،
درخلوت تاریکی آلوده
خالی شد پاکت سیگارم
آنچنان در حالت تلخی این قهوه
به تو اندیشیدم
که نه تو در فال بودی
و نه پایان یافت ،دود سیگارم.


حاتم محمدی

سالها بر سر آتش، سر سازش داریم

سالها بر سر آتش، سر سازش داریم
خسته و سوخته امید فروکِش داریم
چون سرِ سوزن مان، گیرِ وفاپیشگی است
از تَهَش جورِ هزاران نخ سرکش داریم
بلبلانیم که در محضر آواز کلاغ
لب فرو بسته، سرِ نغمه ی دل کِش داریم
تهِ این قصه کجا می‌رسد ای قصه نویس
پی صد پاسخ پرحاشیه، پرسش داریم
در به روی همه بستند و در این برزخ غم
سالیان است که امید گشایش داریم
مست ازین کهنه شرابند سفیران بهشت
ما در این قوم، ولی حسرت کشمش داریم
همه آلوده از این چرک سیاهی شده ایم
پی دلاک و بدن شو همه خارش داریم
کاروان همسفر قصه ی این جمع مشو
سالیان است در این قصه کشاکش داریم


علی اصغر رضایی مقدم

تراژدی عجیبی ست

تراژدی عجیبی ست
نبرد تن به تن چشم های تو
با نگاه من
وقتی مستور می شود
مستوره ی اشتیاق
پشت خرم ترین شعر
می بوسد واژه ی به ظاهر عبوس
لب های سبز خرد را
می بالد قطعه ای از زندگی

زینب ساعدی

ای رخت به ز روضه رضوان

ای رخت به ز روضه رضوان
وی لبت به ز چشمه حیوان

ای وجود تو کان جود و کرم
منبع لطف و معدن احسان

سامع و باصر و علیم و حکیم
آگه از راز آشکار و نهان

هر که خورد از محبتت جامی
یافت چون خضر عمر جاویدان

که کند جز تو ای طبیب ازل
دردمندان عشق را درمان

ملکا کاخ رفعتت را نیست
بر سر راه بندگان دربان

ملکا در مقام بندگیت
خسرو و منعم و گدا یکسان

چشم جان تا عیان جمال تو دید
خاطر آسوده گشت دل ز گمان

آنکه از هستی تو هستی یافت
پشت پا زد به هستی دو جهان

همه عالم فروغ طلعت توست
همه هستند همچو جسم و تو جان

هر طرف بنگرم تورا بینم
نیستی یک دم از نظر پنهان

ملکا افتخارم این باشد
که منم بنده و تویی یزدان

حاجتم کن روا که محتاجم
ای پناه جمیع محتاجان

ای فروغی لب از سخن بر بند
وصف ذاتش کس از بشر نتوان


سمافروغی