یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بهار ، آن طفل نوپایی است که

بهار ،
آن طفل نوپایی است که
بی آلایش،
شکوفه های آرزوهایش را ،
نثار وجود زمستان می کند.
او را دریاب!
بگذار،بوی بهار نارنج،
مستت کند.


اریکا مهرابیان

خیالت

خیالت

به جاده ای می ماند

که با هر قدم

تو را بیشتر

از آنِ خود می کنم


پرویز صادقی

ای‌که در چشمِ خلایق ز تو آیت کم نیست

ای‌که در چشمِ خلایق ز تو آیت کم نیست
ذکـرِ بی وقفـه ی ذرّات برایت کم نیست؟

ما که در شکـرِ قضـا و قـدَرَت محـجـوریم
عبـدِ خامیم برایت به رضایت کم نیست؟

گرچه شکرِ همـه ی خلق ندارد به تو سود
ذاتِ بی‌حدِ تو را شکرِ نهایـت کم نیست؟


وصفِ‌تو هیچ‌نشد هر چه‌که خوبان گفتند
بهرِ توصیـفِ تو هر چند روایت کم نیست

شکرِ مخلـوقِ تو در اوج برای تو کم است
تو همانی که کمی از تو عنایت کم نیست

در رسیدن به تو ای از همـه دلخواه ترین
چه‌بخواهم که‌رسیدن‌به‌هدایت‌کم نیست

امیر بهنام

بی وقفه بیا،

بی وقفه بیا،
بگذار،
رفتن،
خودش را
ببازد...

نگین_رساء

ماند‌ه‌ام کجای قصه با چه‌ آمیزم؟!

ماند‌ه‌ام کجای قصه با چه‌ آمیزم؟!
یا عشق به دوش خویشتن آویزم
مانده‌ام یا شب‌ها شکوفه می‌‌زنم
یا در بیداری روز چون برگ پاییزم

مانده‌ام اینجا کجاست که هستم؟!
از حقایق روی خلایق چشم بستم
مانده‌ام کنار تنه‌‌ی تاریکی افسون
کاش تبری می‌درخشید در دستم


مانده‌ام اینجا یا آنجا کدام است؟!
شر به پا کرده از دست خدا مست
مانده‌ام کمین رازی گریه‌ی آهسته
چشم جهان‌بین را اشک مدام بست

مانده‌ام تب صبرم را دوا چیست؟!
خود انگاری به افکارم روا نیست
مانده‌ام پشت دروازه‌ دلواپسی‌ها
کاش می‌فهمیدم آنجا خدا کیست

مانده‌ام سنگین و شلوغ و می‌لرزم
با همه در عالمی تنگ وَلو بی‌مرزم
مانده‌ام وقتی فهمیدم بی‌انتهاست
از دست هر آنچه می‌دانم می‌ترسم


مجتبی سلیمانی پور

هر آنکه امید بست , کسی جای خدایش

هر آنکه امید بست , کسی جای خدایش
یا عشقی بورزید به کسی غیرِ خدایش

هیچ عایدی نیست عایدِ او گرچه بظاهر
دریافت کند نامه ای با صدها فدایش

در طول زی هر کسی در وادی دنیا
قطعا به وفور یافت کنی روزیکه جانش

جان بوده کسانیکه کنون نیست سراغی
آوازه ی دل دادگی کُو نام و نشانش

در قافله ی عمر که گذر گشت چو نوری
هیچ دُری نماد در صدفش گوئی نهانَش

هر گوهری جز گوهر یزدانی فنا رفت
بَس کن به گوهریابیِ دنیا کُو نشانش

صد بار شنیدم که یکی وقت مناجات
مشغولِ دعایی که نبود واجدِ کامش

هر آنی به آنی شوی محکومیِ دنیا
کیِ لایقی گوهر شوی بی درکِ کلامش

مستانی که مستانگی دارند زِ میِ ناب
مجنونِ جنون اند نه مجنونِ سلامش

بی دُر صدفی دیدی مباش درگیرِ گوهر
گوهر هدف اَستا نه صدف کامی کامش

حافظ به کدامین نفسی بستی نفس زا
جز جانِ گوهر جان دهی بینی تو زیانش

حافظ کریمی