یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وقتی غزل طلوع می‌کند از لابلای غم

وقتی غزل طلوع می‌کند از لابلای غم
پر می‌شود از ناگفته های همیشه شبم

وقتی من از هجوم قافیه ها می‌خورم شکست
وقتی حضور لحظه ی بودن دمی است مغتنم

از اینکه غصه ردیف می‌شود در فصل انتقام
یا قوت غالب ذهنم نیست جز عدم


من بیخود از تمام واژه های جهان سرم
بر شانه ی پرِ از مهرِ تو ای شعر می‌نهم

ای در تمام مصاریع ناسروده سروده مکرر
ای سر رسیده در واقعه مرگ مسیحا دم

در یک شروع تهی از امیدها در انتظار
ای یک سلام در آغاز بهار و لاله و شبنم

ای کهنه چون شراب ای مست چون غزل
هم دست اشک های سرازیر پشت هم


من را بگیر از خودم از نهایت اندوه تا ابد
ای هم غزل تر از آسمان من را بگیر از خودم

ساسان طالع ماسوله

نشانی‌ات را تنها من می‌دانم

نشانی‌ات را تنها من می‌دانم
حک شده بر سینه‌‌ی من
که چون کتیبه‌ای کهن بر سینه‌ی کوه
پا برجا مانده‌ام

بادها هر روز
نوشته‌های مرا می‌خوانند و
پیدایت می‌کنند
بر تو می‌وزند و می‌گذرند

تنها من
چون کتیبه‌ای کهن
بر سینه‌ی کوه
جا مانده‌ام


شهاب مقربین

سالها قبل رفت

سالها قبل رفت
و خاطراتش
ماضی بعید من شد

نقل فعل آمدن او
دیدن او
ماندن او
یک حال کامل است

مهدی نساجی

از تو هم دل کندم

از تو هم دل کندم
و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره معشوق
اگر عاشق از او دل کند چیست؟



فاضل نظری

هر روز به این پایِ بی‌خاصیت می‌گویم

هر روز به این پایِ بی‌خاصیت می‌گویم
مرا پیشِ یارم ببر
امّا
به محلِ کار می‌رسم
به محلِ خرید
به محلِ خواب!

علیرضا روشن