یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وقتی غزل طلوع می‌کند از لابلای غم

وقتی غزل طلوع می‌کند از لابلای غم
پر می‌شود از ناگفته های همیشه شبم

وقتی من از هجوم قافیه ها می‌خورم شکست
وقتی حضور لحظه ی بودن دمی است مغتنم

از اینکه غصه ردیف می‌شود در فصل انتقام
یا قوت غالب ذهنم نیست جز عدم


من بیخود از تمام واژه های جهان سرم
بر شانه ی پرِ از مهرِ تو ای شعر می‌نهم

ای در تمام مصاریع ناسروده سروده مکرر
ای سر رسیده در واقعه مرگ مسیحا دم

در یک شروع تهی از امیدها در انتظار
ای یک سلام در آغاز بهار و لاله و شبنم

ای کهنه چون شراب ای مست چون غزل
هم دست اشک های سرازیر پشت هم


من را بگیر از خودم از نهایت اندوه تا ابد
ای هم غزل تر از آسمان من را بگیر از خودم

ساسان طالع ماسوله

مثل یک بید مجنون که

مثل یک بید مجنون که دل سپرده به داستان تبر
مثل بغضی کمین کرده در گلو تا کند جهان را تر

مثل یک راهرو پر تکرار مثل یک پل پر از تصمیم
یا به توقیف تن دادن یا که از گذار نمود گذر

می‌رود عمر و میدانم می‌شوم آهِ خیره در تقویم
مثل روزهای تا نوروز مانده در اضطراب لحظه‌ی آخر

مثل یک قاصدک اما مانده بی انتظار و بی مقصد
می‌روم تا همیشه پرسه زدن تا بگیرم آخر از تو خبر

مثل یک غم غروبینم مثل اشک مرور خاطره ها
پرم از آه , کاش , دریغ , تهی از خویش و بدون اثر

از غزل گم درون خودم پرم از که نیستی از فردا
مثل آن درخت خشکیدم که جز آتش نداشت هیچ ثمر


ساسان طالع ماسوله