یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

ندانم عشق را مذهب ولی

ندانم عشق را مذهب ولی
هر کس که عاشق شد؛

مسلمان کافرش میخواند و
کافر مسلمانش…


بیدل_دهلوی

اول روضه می‌رسد از راه

اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه
آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه


مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می‌آورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و نسیم چادر تو
برد با خود دل مرا چون کاه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

«زاغکی قالب پنیری دید»
و چه راحت گرفت از او روباه

می گریزد و می رود آهو
می‌کشم من فقط برایش آه

آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه


شعر از: قاسم صرافان

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات

ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات
خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیـات
مطلع یک مثنویِ هفت مَن ، زیبایی ات
ابــــروانت، فاعلاتـن، فاعلاتـن، فاعـلات

من انــار و حافظ آوردم، تو هــم چایـی بریــز
آی می چسبد شب یلـدا هل و چایـی نبات


جنگل آشوب من، آهـوی کوهستان شـعــر
این گـوزن پیــر را بیـچــاره کرده خنده هــات

می رود، بو می کشد، شلیک، مرغی می پرد
گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پـات

گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود
می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فـدات

سروها قد مـــی کشنـد از داغــــی خــون گوزن
عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات:

پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان
شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات

شعر از: حامد عسکری

کنار چای تلخم شعر با تنبور می چسبد

کنار چای تلخم شعر با تنبور می چسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می چسبد

پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب
تماشایت از این منظر چقدر از دور می چسبد

گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است
و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می چسبد

نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد
بگو آخر به من هم وصلۀ ناجور می چسبد؟

دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور
نگو یک حملۀ دیگر به نیشابور می چسبد

بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور
تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می چسبد



شعر از: سید حکیم بینش

بخواب راحت و آسوده ، حال من خوب است

بخواب راحت و آسوده ، حال من خوب است
و فکر کن به همین که دل من از چوب است
هوای گریه ندارم ، دلم که تنگ تو نیست
اگرچه گوشه ی چشمم دوباره مرطوب است

همیشه دلهره ای در وجود من جاری است
برای این که وجودم کریه و معیوب است !


نیا به دیدن من ، انتظار چیز خوشی است
چرا که سهم من از عشق ، صبر ایوب است

صدای زمزمه ی تو درون گوش من است
" که بی قراری عاشق ، قشنگ و مرغوب است " !

دروغ پشت سر هم نوشته شد به خدا
فرشته گفته دماغ دراز مطلوب است

تمام آن چه که گفتم بیا و باور کن
نترس از من ِ دیوانه ، حال من خوب است

شعر از: امید صباغ نو

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله ، بسیار باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که دلسوزی کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سرنوشت " رازداری " ، " دار " باشد بهتر است

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است


گاه ... نفرت حاصلش عشق است ؛ این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بــــیزار باشد ... بهتر است !

شعر از: حسین زحمتکش

دل من در آتش می سوخت

دل من در آتش می سوخت
نام تو را بر زبان آوردم
آب !!!
خدا به آیه های قرآن قسم خورد
یک نفر زیر آب فریاد میزند

رقیه مرادی