یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خدایاشکرت

ﺍﺯ ﮔﺮﻩﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻠﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ،
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻟﺤﻈﻪﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﻡ،
ﮔِﺮِهی ﺑﻪ ﻧﺎﻓﻢ ﺯﺩﻧﺪ، ﮐﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ
ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻢ!
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﻩ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩﻫﺎﺳﺖ!
ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺒﯿﻨﯽ ﻭ ﺻﺒﺮ، ﻫﺮ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻧﮕﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺮﻩ ﺑﻌﺪﯼ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

 ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﻗﻢ ﺯﺩﻩ ﺩﺍﺭﻡ...
ﺷﺎﯾﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﻩ ﻓﺮﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺒﺎﻓﻢ...
ﻓﺮﺷﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻧﻘﺸﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻓﺘﻨﺶ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ...
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺩﯾﺪﻩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﺷﮑﺮﮔﺰﺍﺭﻡ...

در من حلول کن که دیریست مرده ام

در من حلول کن که دیریست مرده ام
من بی تو در سکوت خود جان سپرده ام
ای آخرین ترانه از مجموعه ی دلم
بعد از تو همچون عابری در راه مانده ام


ساغر روحانی فر

هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر

هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر
به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم.

از این رو هر چقدر مسن تر می شوم
بیشتر از  زندگی لذت  می برم ...

حذف کردن آدم ها از زندگیم
به این معنی نیست که از آنها متنفرم !!
معنای ساده اش این است که
برای خودم احترام قائلم ...

هر کسی قرار نیست به هر
قیمتی تا ابد با من بماند ...
لطف بسیار بزرگی در حق خودمان
خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را،
مسموم می کنند را رها کرده
و به آرامش پناه ببریم ...

زندگی به من آموخت که هر
اشتباهی تاوانی دارد،
و هر پاداشی بهایی ...
پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود ...


« سیمین بهبهانی »

قد می کشم که باد شوی، پرپرم کنی

قد می کشم که باد شوی، پرپرم کنی
بو بو و برگ برگ فراون ترم کنی

سوسو زدی و من به هوای تو آمدم
پس حقّم این نبود که خاکسترم کنی

خوش می گذشت شاخه؛ رسیدم، که رد شدی
تا یک دهن بچینی ام و نوبرم کنی


از اوج سبزهای بلند آمدم که تو
با زرد های ریخته هم بسترم کنی

تن داده ام که رقص سر انگشت های تو
بندم کند، عروسک بازیگرم کنی

تکرار کردم آنچه تو می خواستی و ... آه
غافل شدم از این که کس دیگرم کنی

من یک حقیقتم اگر از من گذر کنی
من یک دروغ محضم اگر باورم کنی

چیزی نمانده از منِ آن روزهای من
گل داده ام که باد شوی، پرپرم کنی


شعر از: مهدی فرجی

بهار شد و یخ ها همه آب شدند

بهار شد و یخ ها همه آب شدند
دور از غفلت خستگی و خواب شدند
یک دل شدند بی کین و غرض
همه در فکر عشق و صواب شدند
چون در نقش همه علم و هنر است
همه در نقش خود دور از نقاب شدند
گل و چمن و رود کنار هم در دشت
پر ز نغمه به شرب می و شراب شدند
زمستان که در جهل و سیاهی گذشت

در جست و جوی مهر و آفتاب شدند
مرتضی اصالت گل و باغ بهار است چنین
به اندیشه ی کار و میوه ناب شدند

مرتضی فضل اله پور

داستان من با دیگران متفاوت بود.

داستان من با دیگران متفاوت بود.
نقطه‌ی اوج و نکته‌ی همیشگی داستان من

, توشه گذاشتن و دل برداشتن بود.
محسن‌مرادی‌مصطفالو

جز11

۱_ آگاه باشید که انفاق، غرامت نیست و موجب قربت و نزدیکی به خدا است. [توبه/۹۹_۹۸]

۲_ با پرداخت خمس، زکات و دیگر واجبات مالی، جان خود را پاک و نورانی کنید. [توبه/۱۰۳]

۳_ خدا و پیامبر صل الله علیه و آله و سلم، همه ٱمور و رفتارهای شما را می‌بینند. [توبه/۱۰۵]

۴_ بنای زندگی خود را بر لب پرتگاه، پی‌ریزی نکنید؛ که در آتش فرو می‌افتید. [توبه/۱۰۹]

۵_ بهای معامله با خدا در جهاد مال و جان، بهشت است. [توبه/۱۱۱]

۶_ خدا در معامله‌اش با انسان، وفادار است. [توبه/۱۱۱]

۷_ مؤمنان، اهل توبه، پرستش، شکرگزاری، رکوع و سجود، أمر به معروف و نهی از منکر، و مراقبت از احکام خدا هستند. [توبه/۱۱۲]

۸_ ای مردم، با کسانی که صادق هستند، همراه باشید. [توبه/۱۱۹]

۹_ آگاه باشید که هرسال، یک یا دو امتحان اصلی، از شما گرفته میشود. [توبه/۱۲۶]

۱۰_ همانند بهشتیان، با "سبحان الله و الحمدلله ربّ العالمین" گفتن، خدا را نیایش کنید. [یونس/۱۰]

۱۱_ اینگونه نباشید که در هنگام گرفتاری، خدا را در همه حال بخوانید و پس از رفع آن، خدا را ترک کنید. [یونس/۱۲]

۱۲_ ای مردم هرچه کنید به خود کنید، و به زیان خود شماست. [یونس/۲۳]